1 / 108

به نام خداوند جان و خرد

به نام خداوند جان و خرد. غزليات حافظ. با كوشش دكتر مجيد سرمدي عضو هيأت علمي دانشگاه پيام نور. غزليات حافظ. غــزل شمــاره 1 غــزل شمــاره 2 غــزل شمــاره 3 غــزل شمــاره 4 غــزل شمــاره 5 غــزل شمــاره 6

verdad
Download Presentation

به نام خداوند جان و خرد

An Image/Link below is provided (as is) to download presentation Download Policy: Content on the Website is provided to you AS IS for your information and personal use and may not be sold / licensed / shared on other websites without getting consent from its author. Content is provided to you AS IS for your information and personal use only. Download presentation by click this link. While downloading, if for some reason you are not able to download a presentation, the publisher may have deleted the file from their server. During download, if you can't get a presentation, the file might be deleted by the publisher.

E N D

Presentation Transcript


  1. به نام خداوند جان و خرد غزليات حافظ با كوشش دكتر مجيد سرمدي عضو هيأت علمي دانشگاه پيام نور

  2. غزليات حافظ غــزل شمــاره 1 غــزل شمــاره 2 غــزل شمــاره 3 غــزل شمــاره 4 غــزل شمــاره 5 غــزل شمــاره 6 غــزل شمــاره 7 غــزل شمــاره 8 غــزل شمــاره 9 غــزل شمــاره 10

  3. اهداف درس - استنباط مفهومهاي چند گانه در برخي موارد ازاشعار - تحليل محتوي غزل ها - شناخت آرايه هاي بديعي

  4. بازگشت به صفحه اصلي غزليات حافظ غزل 1 اَلا يا اَيُّهاالسّاقي اَدِركَأسا و ناوِلها كه عشق آسان نمود اوّل ولي افتاد مشكلها به بوي نافه اي كاخر صبازان طرّه بگشايد زتاب جعد مشكينش چه خون افتاد در دلها مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هردم جرس فرياد مي دارد كه بربنديد محملها به مي سجّاده رنگين كن گرت پيرمغان گويد كه سالك بي خبر نبود زراه و رسم منزلها شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين هايل كجـــا دانند حـال مـا ، سبكبـاران سـاحلها همه كارم زخودكامي به بدنامي كشيد آخر نهان كي ماند آن رازي كزو سازند محفلها حضوري گرهمي خواهي،ازوغايت مشوحافظ مَتي ماتَلْقَ منْ تَهْوي دَع الدّنيا و اَهْملْها اهداف درس

  5. اَلا يا اَيُّهاالسّاقي اَدِركَأسا و ناوِلها كه عشق آسان نمود اوّل ولي افتاد مشكلهاهان اي ساقي ! جامي از شراب را، به گردش در آور و آن را ] به من[ ده زيرا عشق در آغاز آسان به نظر آمد ولي سرانجام دشواريها پيش آمد. ] تا با شراب كه وسيله فراموشي است دشواريهاي عشق را فراموش كنم . [ • اَلا : هان آگاه باش • يا اَيُّها : اي • ساقي : شراب دهنده • اَدر :به دور در بياور بگردان • كاْس : كاسه • ناوِل : بده • نمود : به نظر آمد • افتاد : روي داد

  6. به بوي نافه اي كاخر صبازان طرّه بگشايد زتاب جعدمشكينش چه خون افتاد در دلهادر آرزوي آن كه باد صبا ] بر آن زلف تابدار بوزد و [ رايحه اي از آن بپراكند ] و بمشام دلدادگان بياورد و در انتظار و با يادآوري [ چين و شكن]آن[ زلف تابدار معطًر ، چه خون در دلها افتاد (دلدادگان چه قدر خون دل خوردند) • بوي : آرزو،اميد/رايحه • نافه : كيسه اي به اندازه نارنج كه در زير شكم آهوي نر‌ِ ختايي قرار دارد • صبا : باد ملايمي كه از سوي شمال شرقي مي وزد • طره : موي جلو سر • تاب : چين و شكن(زلف) • جعد : پيچيدگي و چين و شكن دار بودن (زلف)

  7. مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هردم جرس فرياد مي دارد كه بربنديد محملها • منزل : جايگاهي در سفر براي اقامت مواقت • جرس : زنگ گردن شتر • محمل : دو اتاقك كه بر دو طرفا استر يا شتر ميبندند

  8. به مي سجّاده رنگين كن گرت پيرمغان گويد كه سالك بي خبر نبود زراه و رسم منزلهااگر پير مغان ] راهنما و مرشد تو در طريق حقيقت جويي است[ به تو فرمان دهد كه سجاده را ] كه مظهر پاكي و طهارت است [ با مي آلوده كني ]و بدان بي حرمتي روا داري[ بايد اين كار را بكني زيرا پير مغان ]= سالك[ از آداب سير و سلوك آگاه است ( يا بايد اين كار را بكني زيرا تو كه سالك راه حق هستي نبايد بي خبر بوده باشي.) • سجاده : پارچه و فرش كه روي آن نماز مي گزارند. • مغان : (ج مغ ):انسان كامل • سالك : رونده ،رونده در طريق عرفان

  9. شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين هايل كجـــا دانند حـال مـا ، سبكبـاران سـاحلها • هايل :هولناك، هراس انگيز

  10. همه كارم زخودكامي به بدنامي كشيد آخر نهان كي ماند آن رازي كزو سازند محفلها • خودكامي : به دنبال خواهشهاي نفس رفتن

  11. حضوري گرهمي خواهي،ازوغايت مشو حافظ مَتي ماتَلْقَ منْ تَهْوي دَع الدّنيا و اَهْملْهااگر پيوسته حضور قلب مي خواهي ]مي خواهي خود را در حضور خداوندبداني [ او را از نظر دور مدار (از او غيبت مكن)،هرگاه به كسي-كه دوستش مي داري – برخوردي ، از دنيا دست بردار و آن را تركن. • متي ما : زماني كه ، هرگاه • تَلْقَ : ديدار كني • من : كسي] را[ كه • تهوي :دوست مي داري • دع : ترك كن • اهْمل: فراموش كن • ها : آن ]را[

  12. اهداف درس 1) درك نمودهاي عرفاني ونمودهاي گوناگون از واژه هاي اختصاصي . 2) تشخيص تشبيهات استعارات وبه خصوص تشبيه هاي مضمر وتفضيل وتوجيه جنبه هنري وزيبايي شناختي آنها.

  13. غزليات حافظ اگر آن تُـرك‌ِ شيـرازي به دست آرد دلِ ما را به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را بده ساقي ميِ باقي كه در جنّت نخواهي يافت كـنــار آب ركنـابـاد و گـلـگشتِ مُصلـّارا فغان كاين لوليانِ شوخِ شيرين كارِ شهر آشوب چنان بردند صبر از دل تركان خوانِ يغما را ز عشـقِ نـاتمــامِ جمـالِ يـار مستغـنــي است به آب ورنگ وخال وخط چه حاجت روي زيبارا من ازآن حسن روز افزون كه يوسف داشت دانستم كه عشق از پرده عصمت برون آرد زُليخا را اگر دشنــام فرمايـي و گـر نفريـن دعـا گويم جوابِ تلـخ مي زيبد لـبِ لعـل شكر خارا نصيحت گوش كن جانا كه از دوست تر دارند جـوانــان سعـادتمنـد پنـدِ پـيــرِ دانـا را حديث از مطرب و مي گو و رازِ دهر كمتر جو كـه كس نگشود و نگشايد به حكمت اين معمّارا غزل گفتي و دُر سُفتي بيا وخوش بخوان حافظ كـه بـر نظـمِ تو افشــاند فلـك عِقدِ ثريّارا بازگشت به صفحه اصلي غزل 2 اهداف درس

  14. اگر آن تُرك‌ِ شيرازي به دست آرد دلِ مارا به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را تُرك : زيبا روي و معشوق زيباروي هندو :سياه ، نيزهندو به معني غلام آمده سمرقند و بخارا : دوشهر از شهرهاي مهم ماوراء النهر

  15. بده ساقي ميِ باقي كه در جنّت نخواهي يافت كـنــار آب ركنـابـاد و گـلـگشتِ مُصلـّارااي ساقي باقي مانده شراب را ]به من بده[ زيرا كه گردش در كنار آب ركناباد و مصلا را ]حتّي[ در بهشت نخواهي يافت • باقي : مانده • جنت : بهشت • ركناباد: نهري معروف در شيراز • گلگشت : گشتن در گلزار • مصلا :جائي كه نماز (به خصوص نماز عيدقربان و عيد فطر) را در آنجا مي گزارند

  16. فغان كاين لوليانِ شوخِ شيرين كارِ شهر آشوب چنان بردند صبر از دل تركان خوانِ يغما را • فغان (شبه جمله):فرياد ،اي داد • لولي :كولي • شوخ : زيبا و گستاخ • شيرين كار : دارنده حركات و رفتار مطبوع • شهر آشوب : آشوبنده شهر • خوان يغما : سفره اي كه براي غارت بوده

  17. ز عشـقِ نـاتمــامِ جمـالِ يـار مستغـنــي است به آب ورنگ وخال وخط چه حاجت روي زيباراچهره زيباي معشوق ، نيازي به عشق ما- كه شايسته او نيست – ندارد. عشق وقتي كامل است كه عاشق در معشوق فاني گردد. گويا مي خواهد بگويد كه ماهنوز به مرحله فنا نرسيده ايم. • عشق ناتمام : عشقي كه به تمامي شايسته معشوق نيست • جمال: چهره زيبا • مستغني : بي نياز • آب و رنگ : سرخاب سفيداب و روغن كه براي زيبايي وشفافي رنگ برچهره مالند • خط:خط و سرمه كه بر ابرو كشند

  18. من از آن حسن روز افزون كه يوسف داشت دانستم كه عشق از پرده عصمت برون آرد زُليخا را • حُسن : زيبايي • روز افزون :پيوسته در افزايش • يوسف : پسر يعقوب ار انبياي بني اسرائيل • عصمت : نگهداري نفس از گناه

  19. اگر دشنام فرمايي و گر نفرين دعا گويم جوابِ تلخ مي زيبد لبِ لعل شكر خارا • مي زيبد: زيبنده است • لب لعل : لب همچون لعل سرخ • شكرخا :جونده شكر

  20. نصيحت گوش كن جانا كه از دوست تر دارند جوانان سعادتمند پندِ پيرِ دانا را • جناس در جانا و جان طباق در جوان و پير

  21. حديث از مطرب و مي گو و رازِ دهر كمتر جو كه كس نگشود و نگشايد به حكمت اين معمّا را • حديث :سخن • مطرب : خواننده و نوازنده • دهر :روزگار، طبيعت،جهان • حكمت : شناخت حقيقت جهان،فلسفه،دانايي • شاعر در اين بيت از ديدگاه عرفان كوتاهي و نقص فلسفه را دريافت حقيقت هستي و جهان مطرح مي كند: عرفا عقل را – كه ابزار فلسفه است – براي رسيدن به حقيقت ناتوان مي دانند

  22. غزل گفتي و دُر سُفتي بيا و خوش بخوان حافظ كه بر نظمِ تو افشاند فلك عِقدِ ثريّا راحافظ غزل سرودي و نكته هاي نوآيين گفتي ]واكنون[ بيا]غزلت را[ به آهنگ و آواز خوش بخوان ، تا آسمان ستارگان ثريّا را كه همچون گردنبندي ]از مرواريد است[ به عنوان انعام وصله بر تو نثار كند. • دُر :مرواريد • سفتن : سوراخ كردن ، دانه هاي دُر • خوش بخوان : ]شعرت را[ به آواز خوش بخوان • افشاند : نثار كند • عقد : گردن بند • ثريّا:مجموعه اي از ستارگان در صورت فلكي گاو(ثور) به فارسي ثريا را پروين و نرگسه چرخ گويند

  23. اهداف درس وجايگاه آن - تحليل محتوي غزل ها و ديدگاه حافظ نسبت به مسائل انساني عرفاني فلسفي و اخلاقي . • توجيه جنبه هاي هنري وزيبايي آن

  24. غزليات حافظ بازگشتبهصفحه اصلي صفحه اول غزل 3 زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نيست در حق ما هر چه گويد جاي هيچ اكراه نيست درطريقت هر چه پيش سالك آيد خير اوست بر صراط مستقيم اي دل كسي گمراه نيست تا چه بازي رخ نمايد بيدلي خواهيم راند عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نيست چيست اين سقف بلند ساده بسيار نقش زين معما هيچ دانا در جهان آگاه نيست اين چه استغناست يا رب وين چه قادر حكمت است كاين همه زخم نهان هست و مجال آه نيست صاحب ديوان ما گويي نمي داند حساب كاندرين طغرا نشان حسه الله نيست هركه خواهد گوبيا و هرچه خواهد گو بگو كبر و ناز وحجب ودربان درين درگاه نيست بر در ميخانه رفتن كار يك رنگان بود خود فروشان را به كوي مي فروشان راه نيست اهداف درس

  25. غزليات حافظ بازگشتبهصفحه اصلي صفحه دوم هر چه هست از قامت ناساز بي اندام ماست ور نه تشريف تو بر بالاي كس كوتاه نيست بنده پير خراباتم كه لطفش دائم است ور نه لطف شيخ و زاهد گاه هست وگاه نيست حافظ ار بر صدر ننشيند زعالي مشربي است عاشق دردي كش اندر بند مال و جاه نيست

  26. زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نيست در حق ما هر چه گويد جاي هيچ اكراه نيست • ظاهر پرست : ظاهر بين • حال :علاوه بر معناي متداول آن يعني وضع وحالت • در حقّ :در باره • جاي هيچ اكراه نيست :جاي هيچ گله و رنجش و ناخرسندي نيست

  27. درطريقت هر چه پيش سالك آيد خير اوست بر صراط مستقيم اي دل كسي گمراه نيست يعني در سلوك عرفاني [كه سالك خود را در راه حق و در اختيار حق قرار داده است] هر چه پيش آيد خوش آيد وبه صلاح اوست[الخير في ما وقع] .« طريقت» «صراط مستقيم» است و در صراط مستقيم كسي گمراه نمي شود • طريقت :راه و روشي كه سالك را به خدا نزديك مي كند

  28. تا چه بازي رخ نمايد بيدلي خواهيم راند عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نيستيعني بايد ديد چه وضعي پيش مي آيد [مناسب آن] پياده اي پيش خواهيم برد .در صفحه شطرنج رندان ،«شاه» امكان و فرصت حركت ندارد . مقصود اين كه در اين روزگار براي رندان آزادمنش ،امكان اين نيست كه با شاه بازي كنند ،يعني به دستگاه سلطنت تعرض نمايند ،با پياده خرده پا بازي ميكنيم تا چه پيش آيد • تا (قيد) : بايد ديد ،بايد در انتظار بود • بيدق: نام مهرهاي در شطرنج ،پياده ، سرباز(بيدق معرّب «پياده » است.) • عرصه : ميدان در اينجا صفحه شطرنج • رند : شخص حيله گر و زيرك و بي باك ومنكر • راز :در • مجال : محل جولان ، امكان حركت ، فرصت حركت • شاه :پادشاه ،سلطان

  29. چيست اين سقف بلند ساده بسيار نقش زين معما هيچ دانا در جهان آگاه نيست • ساده :بي نقش و نگار

  30. اين چه استغناست يا رب وين چه قادر حكمت است كاين همه زخم نهانهست و مجال آهنيست • استغنا : بي نياز ودر عرفان بي نيازي خداوند از اعمال و عبادات بندگان.

  31. صاحب ديوان ما گويي نمي داند حساب كاندرين طغرا نشان حسه الله نيستيعني ناظر دخل و خرج مملكت(مثلاً وزير دارايي) ، گويي حساب سرش نمي شود ،زيرب در فرماني كه صادر كرده ،نشان «‌ ِسبةً الله» وجود ندارد ، مقصود آن است پولي كه ميخواهد بدهد ، رايگان وبلا عوض نيست . • صاحب ديوان : كسي كه بر دخل و خرج و عايدات نظارت داشته . مأ مور و ناظر ماليه. • طغرا :نوعي خط ، خط قوسي،در اينجا به مجاز فرمان و حكمي كه براي بر قرار كردن مستمري با خط طغرا نوشته مي شود. • حِسبةً الله : براي رضاي خدا

  32. هركه خواهد گوبيا و هرچه خواهد گو بگو كبر و ناز وحجب ودربان درين درگاه نيست • كبر : تكبّر • حاجب :پرده دار كه افراد را به حضور پادشاه مي برد. • يك رنگان : اشخاص بي ريا و پاكدل . • خود فروشان : متظاهران ،ريا كاران. • ميخانه [و مترادف آن،ميكده ،خرابات و ...]در شعر حافظ نماد پاكدلي و در ديگر صفات والاي انساني است در مقابل خانقاه ،صومعه و ... كه نماد نا پا كي وريا كاري وحقارت و ابتذال بشري است.

  33. هر چه هست از قامت ناساز بي اندام ماست ور نه تشريف تو بر بالاي كس كوتاه نيست • نا ساز : بي تناسب ، نا هما هنگ . • بي اندام : نا موزون ، نا آراسته • تشريف : جامهاي كه شاه و بزگان به زير دستان مي داده اند ، خلعت.

  34. بنده پير خراباتم كه لطفش دائم است ور نه لطف شيخ و زاهد گاه هست وگاه نيست • خرابات : روسپي خانه و محل فسق و فجور • شيخ و زاهد : از كلماتي هستند كه حافظ آنها را اغلب با بار معنايي منفي به كار مي برد . نك صديقيان ،چنان كه عبيد نيز در رساله تعريفات مي گويد :شيخ :ابليس.

  35. حافظ ار بر صدر ننشيند زعالي مشربي است عاشق دردي كش اندر بند مال و جاه نيستيعني حافظ اگر بر بالاي مجلس نمي نشينيند،از والايي همّت و بلند نظري اوست .[حافظ،عاشق ميخواره است و ] عاشق ميخواره در بند مال و مقام نيست . بر صدر نشستن كنايه از مسند و منصب داشتن نيز هست . از اين رو در شعر ايهام هست : اگر حافظ مسند و منصب قبول نمي كند ... • صدر :بالاي مجلس • دردي ، يا درد :ماده اي كه در ته ظرف شراب رسوب ميكند.

  36. اهداف درس - تحليل محتوي غزل ها - تشخيص تشبيهات ،استعارات ،ايهام ،آرايه هاي بديعي

  37. بازگشت به صفحه اصلي غزليات حافظ غزل4 صفحه اول حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت آري به اتفاق جهان مي توان گرفت افشاي راز خلوتيان خواست كرد شمع شكر خدا كه سرّ دلش در زبان گرفت زين آتش نهفته كه در سينه من است خورشيد شعله اي است كه در آسمان گرفت مي خواست گل كه دم زنده از رنگ وبوي دوست از غيرت صبا نفسش در دهان گرفت آسوده بر كنار چو پرگار شدم دوران چو نقطه عاقبتم در ميان گرفت آن روز شوق ساغر مي خرمنم بسوخت كاتش زعكس عارض ساقي در آن گرفت خواهم شدن به كوي مغان آستين فشان زين فتنه ها كه دامن آخر زمان گرفت مي خور كه هركه آخر كار جهان ديد از غم سبك برآمد ورطل گران گرفت هدف درس

  38. بازگشت به صفحه اصلي غزليات حافظ صفحه دوم بر برگ گل به خون شقايق نوشته اند كانكس كه پخته شد مي چون ارغوان گرفت حافظ چو آب لطف زنظم تو مي چكد حاسد چگونه نكته تواند بر آن گرفت

  39. حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت آري به اتفاق جهان مي توان گرفت • حسن :زيبايي • اتّفاق : با هم بودن • ملاحت : نمكين و دلربا بودگي • گرفت : مسخّر كردن.

  40. افشاي راز خلوتيان خواست كرد شمع شكر خدا كه سرّ دلش در زبان گرفت يعني شمع [كه زاويه خلوت نشينان را روشن مي كند و از راز آنان آگاه است] مخواست رازشان را آشكار كند ، خدا را شكر كه راز دلش [كه همان فتيله اوست ]چون به زبان رسيد شعله ور شد و سوخت . • افشا : آشكار كردن • خلوت نشينان ،اهل خلوت.

  41. زين آتش نهفته كه در سينه من است خورشيد شعله اي است كه در آسمان گرفت • آتش نهفته : استعاره از عشق • عارفان گويند چون تيرگي از ضمير سالك زدوده شود نوري سفيد پديد مي آيد و چون روح با صفاي دل آميخته گردد ، نوري سبز پديد مي آيد و چون دل تمام پاك و صافي شود ،نوري چون نور خورشيد پديد مي آيد.

  42. مي خواست گل كه دم زنده از رنگ وبوي دوست از غيرت صبا نفسش در دهان گرفتيعني گل [سرخ]مي خواست [با شكفتن خود] ادّعا كند كه رنگ و بويي چون رنگ و بوي معشوق مرا دارد [و خود رابه او مانند كند ]ولي باد صبا تعصّب ورزيد [و براي شكفتن به او مدد نكرد، از اين رو ]نفس گل در دهن گرفته شد [ونتوانست سخني بگويد و ادّعا ي خود را آشكار كند. • دم زند : ادعّا كند ،عرض وجود كند • غيرت : تعصّب و جانبداري ، جمعيت.

  43. آسوده بر كنار چو پرگار شدم دوران چو نقطه عاقبتم در ميان گرفتيعني مانند شاخه متحرك پرگار خود را [از حوادث روزگار ] آسوده بر كنار كشيده بودم ، امّا روزگار ،سر انجام مرا در مركز حادثه قرار داد[ و گرفتارم كرد ]. • پرگار : آلتي كه دايره رسم مي كند • دوران : روزگار ،گردش فلك.

  44. آن روز شوق ساغر مي خرمنم بسوخت كاتش زعكس عارض ساقي در آن گرفتيعني آن روز اشتياق به ساغر مي ،خرمن هستي مرا سوزاند كه از پر تو چهره ساقي آتشي در آن [خرمن ]افتاد (عشق به ساقي زندگي مرا بر باد داد ، ساقي به هنگامي كه شراب در دست دارد و مي خواهد به مجلسيان تعارف كند ،عكس چهره اش در شراب مي افتد).

  45. خواهم شدن به كوي مغان آستين فشان زين فتنه ها كه دامن آخر زمان گرفتيعني فتنه به فتنه و فساد و تباهي كه دامن آخرالزمان را گرفته اعتنايي نخواهم كرد و [دست افشان به ميكده خواهم رفت و با پناه بردن به مي غم روزگار را فراموش خئاهم كرد.] • آستين فشان (قيد ) : در حال آستين افشاندن ،كنايه از ترك كردن ،بي اعتنايي كردن • آخر زمان : آخر الزمان،آن بخش از زمان كه به روز رستاخيز منتهي خواهد شد.

  46. مي خور كه هركه آخر كار جهان ديد از غم سبك برآمد ورطل گران گرفت • از غم سبك بر آمد : از غم رهايي يافت • رطل : پيمانه شراب.

  47. بر برگ گل به خون شقايق نوشته اند كانكس كه پخته شد مي چون ارغوان گرفت • شقايق :لاله • خون شقايق : ظاهراً رگه هايي كه در گلبرگ گل سرخ كشيده شده • پخته : با تجربه.

  48. حافظ چو آب لطف زنظم تو مي چكد حاسد چگونه نكته تواند بر آن گرفت • آب لطف :لطا فت و رواني • نكته بر آن گرفت :مي توان ايرادي بر آ ن بگيرد.

  49. اهداف درس وجايگاه آن - تحليل محتوي غزل ها . - تشخيص آرايه هاي بديعي ، ايهام ،مراعات النظير . - استنباط نمونه هاي عرفاني از واژه هاي اختصاصي حافظ .

  50. بازگشت به صفحه اصلي غزليات حافظ غزل 5 حا فظ خلوت نشين دوش به ميخانه شد از سر پيمان برفت با سر پيمانه شد شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب باز پيرانه سر عاشق و ديوانه شد صوفي مجنون كه دي جام و قدح مي شكست دوش به يك جرعه مي عاقل و فرزانه شد مغبچه اي مي گذاشت راهزن دين دل در پي آن آشنا از همه بيگانه شد آتش رخسار گل خرمن بلبل بسوخت چهره خندان شمع آفت پروانه شد گريه شام و سحر شكر كه ضايع نگشت قطره باران ما گوهر يكدانه شد نرگس ساقي بخواند آيت افسونگري حلقه اوراد ما مجلس افسانه شد منزل حافظ كنون بارگه پادشاست دل بر دلدار رفت جان بر جانانه شد

More Related