1 / 30

با زیباترینها

با زیباترینها.

Download Presentation

با زیباترینها

An Image/Link below is provided (as is) to download presentation Download Policy: Content on the Website is provided to you AS IS for your information and personal use and may not be sold / licensed / shared on other websites without getting consent from its author. Content is provided to you AS IS for your information and personal use only. Download presentation by click this link. While downloading, if for some reason you are not able to download a presentation, the publisher may have deleted the file from their server. During download, if you can't get a presentation, the file might be deleted by the publisher.

E N D

Presentation Transcript


  1. با زیباترینها

  2. مسافت زيادي را طي كرديم سي و پنج نفر اسير عراقي همراهمان بود داشتيم آن ها را به پشت خط منتقل مي كرديم همه ي ما تشنه بوديم آبي هم كه همراه داشتيم به اسرا داده بوديم از تشنگي سرم داشت گيج مي رفت چشمم به يك تانكر افتاد به سرعت رفتم و از آن نوشيدم وسطهاي راه سرم گيج رفت و به زمين خوردم و ديگر چيزي نفهميدم وقتي چشمم را باز كردم خودم را روي تخت بيمارستان ديدم دكتر چمران بالاي سرم ايستاده بود با شوخي گفت پاشو آقاي دهقان كلي كار داريم. بچه ها گفتند حالم خيلي بد بوده وقتي مرا به چادر بهداري رسانده اند بدنم بدجوري بي آب شده بود و نمي شد سرم بزنند چون به جاي آب گازوئيل خورده بودم معصومه سلامي به نقل از شهید مهمندس محمد جمعه دهقان

  3. دوستش می گفت:«در عمليات والفجر نه مشغول زدن خاكريز بوديم دهقان براي آن كه موقعيت را بسنجد و بولدزرها را جلو ببرد با دوربين نگاهي كرد كه ناگهان تركش به پشت گردنش خورد و از روي خاكريز پايين افتاد سرش را گرفته بود كه هلي كوپتر راكت شليك كرد و تركش آن به شكمش اصابت كرد و روده هايش بيرون ريخت به طرفش رفتيم درد صورتش را گلگون كرده بود اما لبخندي روي صورتش نقش بسته بود محل جراحت را با چفيه اش بستيم او همچنان لبخند مي زد گفتيم:«ما كه تعجب مي كنيم شما با اين حال هيچ ناراحت نيستي؟» گفت:«انسان وقتي جايي مي رودكه دوست دارد خوشحال است نه ناراحت»سريع او را روي برانكارد و در ماشين گذاشتيم ولي بر اثر شدت جراحات وارده و خونريزي پس از لحظاتي در آمبولانس شربت شهادت را نوشيد. • راوی معصومه سلامی همسر شهید مهندس محمد جمعه دهقان

  4. یک مشت خاک وقتی به مرخصی می آمد هر شب را رد خانه یکی از ما به سر می برد. آن شب همه دور هم جمع بودیم در باره جنگ صحبت می کردیم. بعضی می گفتند: جنگ چیز خوبی نیست و چقدر خوب بود که بوجود نمی آمد. او تحلیل زیبایی به کار برد و گفت: کاری ندارد شما یک مشت خاک بردارید و در لانه مورچه ای بریزید ببینید چه کار می کند؟» و جنگ را برای ما این گونه تشریح کرد و می گفت: «ما که جنگ نخواستیم اما اکنون دشمن در خاک ماست مجبوریم به هر شکلی بیرونش کنیم. وقتی بیرون نمی رود چکار کنیم؟ اگر صد سال هم طول بکشد باید دفاع کنیم و از خاکمان برونش کنیم. راوی: احمد اکبران برادر شهید محمد ناصر اکبران

  5. پدر بعضي وقت ها از ما درس مي پرسيد و به تكاليفمان رسيدگي مي كردكه من درس بلد نبودم من را پيش برادرم دعوا نمي كرد از برادرم مي خواست كه بيرون برود و بعد در حالي كه پيشاني ام را مي بوسيد مي گفت بابا جون اين همه تلاش براي شماست سعي كن از امكانات خوب استفاده كني راوی:احمد دهقان فرزند شهيدمهندس محمد جمعه دهقان

  6. اشک شوق بعد از عملیاتهای طولانی جاده پیرانشهر و جنگل آلواتان بچه ها چند روزی مرخصی می خواستند . شهید کاوه فرمانده تیپ ویژه شهدا را جمع کرد و از ما خواست تا آزادسازی جاده پیرانشهر بمانیم. و قول داد پس از آن همه را به دیدار امام خواهد برد. ناگهان ولوله ای در بین بچه ها افتاد. همه اشک شوق می ریختند بعد از آن هم تصمیم گرفتند تا آزاد سازی کامل منطقه به مرخصی نروند. عملیات آغاز شد، گروهان باید از رودخانه عمیقی عبور می کرد. ما روی آب شناور می شدیم.از آب که بیرون آمدیم از سرمای زیاد لباسهای خیس به تنمان یخ می زد. به سختی از کوه بالا رفتیم. هر کجا که توان و استقامت کم می شد صدای ناصر که فرمانده گروهان بود باعث دلگرمی بچه ها می شد او می گفت: «بچه ها! ترا به خدا! ترا به جان امام تحمل کنید مگر نمی خواهید به دیدار امام بروید.» بالاخره روی قله مستقر شدیم و پس از درگیری، دشمن از مواضع خود عقب نشینی کرد جاده که پاکسازی شد همه برای دیدار امام به جماران رفتیم. امام در سخنرانی که کردند از بچه ها به عنوان چهره های نورانی منطقه کردستان یاد کردند که این سخن امام همه را به گریه انداخت. راوی محمدرضا صادقی همرزم شهید محمد ناصر اکبران

  7. سخنرانی امام هنوز روزهای مرخصی اش تمام نشده بود که داشت ساکش را می بست. گفتم: «مگه در مرخصی نیستی؟ «نگاهی به عکس امام که به دیوار اتاق نصب شده بود انداخت و گفت: «مگه سخنرانی امام را نشنیده اید؟ جبهه نیاز به نیرو دارد باید زودتر خود را برسانم وقتی این را گفت دیگر چیزی نگفتم و او خداحافظی کرد و رفت. راوی : پدر شهید محمد ناصر اکبران

  8. گفتم پسرم من يك دست و يك پا در جنگ دادم. فكر مي‌كنم براي اهل اين خانه كافي باشد. ابوالفضل با كمال احترام گفت: پدر جان شما نماز مي‌خونين پس تكليف از ما ساقط است؟ حرف حسابي او جوابي نداشت. راوي: پدر شهيد ابوالفضل قرباني - تاك نشان، صفيه خدامي، كنگره خراسان، 1384، ص 36

  9. چيزي را زير لب زمزمه مي‌كرد. بهتر گوش دادم، الهي عظم البلاء... به نظرم رسيد اين همان دعايي باشد كه در مفاتيح نقل شده كه امام زمان (عج) آن را به شخصي كه در حبس بود تعليم دادند تا براي خلاصي از زندان بخواند. از او پرسيدم سيداحمد چه مي‌خواني؟ اين همان دعاي معروف نيست؟ گفت: من هم كم از زنداني نمي‌آورم. اين دعا را براي خلاصي از زندان دنيا مي‌خواندم. حسين موسوي راد همرزم شهيد سيداحمد موسوي راد - كاش با تو بودم، رؤيا حسيني، معاونت ادبيات كنگره خراسان، 1384، ص126

  10. *« وقتی وارد اردوگاه می شویم از بچه ها سؤال می کنیم که ایثار چیست؟می گویندایثار اصلاً وجودندارد، ایثار یعنی گذشتن از چیزی که در ملکیت خودت است، اما ما ازخودمان چیزی نداریم. آیا خودمان را بیاندازیم روی مین ایثار است؟ این دست مال من نبود که قطع شد. دست نوشته شهید علی عاصمی کتاب نگین تخریب ص 95

  11.    « قبل از آنکه به نماز بایستی باید نماز در تو بایستد. باید اذان در تو فریاد شود و وضو در تو جریان یابد تا به خلوت حضور پر بکشی. وقتی که دل پر از وضو است و فاصله ای میان خود و خدا حس نمی شود نماز را به جا آور.» شهید: محمد مهدی شهپر

  12. ...از او می پرسیم شهادت راتعریف کن می گوید: شهاد یک وظیفه است. خداوند وقتی می فرماید بهترین افراد شهید می شوند خوب مگر طی کردن این مراحل کار وظیفۀ ما نیست؟ مگر نباید صداقت، اخلاص، ایمان وشجاعت داشت؟ وقتی این مراحل طی شد، انسان به شهادت می رسد. دست نوشته شهید علی عاصمی کتاب نگین تخریب ص 95

  13. شاید یکی از علل آمدن من به جبهه همین بود که نخواستم خودم را فدای خودخواهی وخود بینی های بعضی بکنم وبا آمدن به جبهه از لجنزاری که بعضی سود جویان وفرصت طلبان درشهر درست کرده بودند وزندگی را درخوب خوردن وخوب زندگی کردن می دیدند، بیرون آمدم ودرمحیط الهی وخدایی فرار گرفتم . دست نوشته شهید علی عاصمی کتاب نگین تخریب ص 96

  14. خبرنگاران جهاني در وصف مقاومت مردان و زنان دفاع مقدس نوشتند : نشريه گاردين : در خرمشهر و آبادان كودكان بسياري اغلب در كنار پدرانشان در جنگ شركت داشته اند و يكي از انها كه 14 ساله بود با افتخار براي خبرنگاران غربي تعريف كرد كه چگونه با دو كوكتل مولوتف تانك عراقي را منهدم كرده است . (تاريخ دفاع مقدس ص124)

  15. بخشی از وصیت نامه دانشجوی شهید مهدی محرابخانی :، درس بخوانید و برای خدا بخوانید .منیتها را کنار گذاشته و به فکر تهذیب نفس باشید به خاطر داشته باشید که چشم محرومان کشورمان که شما به نمایندگی از طرف ایشان به دانشگاه آمده اید به شماست. برادران و خواهران عزیزم با چشمانی گریان از شما می خواهم که این سخن مرا به بازی مگیرید زیرا که اگر لحظه ای غفلت کنیم خسران هر دو جهان گریبانگیر ما خواهد شد

  16. قسمتی از مناجات دانشجوی شهید حمید نیک اندیش: خدایا هر قدمی که بر می دارم خودم را به مرگ و مرگ را به خودم نزدیدکترحس می کنم. خدایا آنچنان بینشی به من بده که مرگ را به چشم خود ببینم و ایمانی عطا کن که با این بینش نهراسم و قدرتی که از راه نمانم. خدایا... آیا می رسد زمانی که من هم به مقام والای شهادت نائل گردم.

  17. بخشی از وصیت نامه دانشجوی شهید محمود رضا عابدی استاد : اگر بنده حقیر لیاقت داشتم که مورد لطف قرار گیرم و به فیض شهادت برسم برشماست که برای من خوشحالی کنید و لباس شادی بپوشید.و بر شماست که خدا را شکر کنید. و بر شماست که کل شهدا را و در کل راه آنان را از یاد نبرید و همواره در آن ثابت قدم باشبد.راه ما پر خرج است ما با خون های هزارها جوان به اینجا رسیده ایم .مفت آن را از دست ندهید .

  18. امروز گردان آماده حرکت به طرف منطقه می باشد.بچه ها مشغول جمع آوری وسایل و تجهیزات خود هستند. لحظات عجیبی می باشد.بعضی از مرگ و زندگی طوری حرف می زنند که انگار 70 سال است درس اعتقادی و حوزه های اسلامی را خوانده ودیده اند.برادری تقریبا 15 ساله که بسیار جوان است در جواب سوال دوستش که با شوخی می گفت: می خواهی معلول شوی یا شهید ؟ می گوید: هر چه خدا بخواهد .این جوان 15 ساله وقتی می گوید هر چه خدا بخواهد تن صدایش و حالت روحی اش با مایی که می گوییم هر چه خدا بخواهد فرق دارد. دست نوشته دانشجوی شهید عبدالصمد پور مردای

  19. طلبه شهيد محمد جواد نسياني : و چه خوش است لحظه هاي آخر حيات لحظه هايي كه عاشق به سوي بار مي رود و چشمانش از اين حيات زود گذر بسته مي شود و فقط خدا مي بيند و روحش از بدن جدا مي شود و سر بر خاك مي گذارد و باز هم مي گويد :الهي و ربي من لي غيرك

  20. طلبه شهيد محمد باقر جوادي : خداوندا بهشتت را نشانم مده مبادا براي بهشت بسوي تو بيايم و بار خدايا جهنمت را نشانم مده مبادا از ترس جهنمت به تو ايمان آورم ، خدايا از تو مي خواهم ، عشق به خودت را نشانم يدهي كه براي رضاي تو جهاد كنم .

  21. طلبه شهيد محمد جواد نسياني : مسئوليت خون شهدا لحظه اي مرا آرام نمي گذارد .

  22. طلبه شهيد محمد جواد نسياني : آنان كه پيمان دوستي با خدا بسته اند هرگز بي وفايي به پيمانشان نمي كنند و مي روند تا امانت كه از ان اوست ، به او بسپارند و او را بر خود راضي كنند …

  23. طلبه شهيد محمد جواد نسياني : برادرانم بدانيد كه زندگي دنيا رويايي بيش نيست ، بايد انسان شد و رفت ..

  24. طلبه شهيد مهدي ذاكري خمي : ملت مسلمان از گروه و دسته دسته شدن بپرهيزيد و همه يك حزب واحد شويد ، همان حزب الله را تشكيل دهيد و به ريسمان الهي چنگ بزنيد …

  25. طلبه شهيد علي اصغر شيرازي : همچون دانه هاي زنجير به هم پيوسته باشيد تا دشمن از شكست شما عاجز شود .

  26. طلبه شهيد سيد مهدي رضا زاده : بار خدايا … هدف از آمدنم به اين دانشگاه كه معلمش حسين ، درسش شهادت ، قلم آن اسلحه ،دفترش ريگزارهاي بيابان ، مركبش خون و شاگردانش اين بسيجيان از جان گذشته هستند ، اين بوده است كه به جهاد اصغري كه طرف دشمن و جهاد اكبري كه طرف آن نفس اماره انسان است بپردازم .

  27. شهيد محمد غفوري : ما به دنبال اهداف حسيني اييم پس افسردگي چرا ؟

  28. طلبه شهيد محمد رضا محمديان كريز : به نام معبود يكتايم و منتهاي آرزوهايم و به نام جا گرفته در اعماق سلول ها و رگ هايم و به نام اولين و آخرين همراه و انيس تنهايي هايم .

  29. *« شاید یکی از علل آمدن من به جبهه همین بود که نخواستم خودم را فدای خودخواهی وخود بینی های بعضی بکنم وبا آمدن به جبهه از لجنزاری که بعضی سود جویان وفرصت طلبان درشهر درست کرده بودند وزندگی را درخوب خوردن وخوب زندگی کردن می دیدند، بیرون آمدم ودرمحیط الهی وخدایی فرار گرفتم که دیگر کسی برای مقام ومنصب کارنمی کند. دست نوشته شهید علی عاصمی نگین تخریب ص96

More Related