140 likes | 223 Views
اَلدَّرسُ الثَّامِنُ. تَوبةُ الثَّعلَبِ. كلمات معرب و مبني. در دستور زبان عربي، كلمه ها را از نظر تغيير حركتِ حرفِ آخر به دو نوع تقسيم مي كنند: مُعرَب و مَبني مُعرَب : كلمه اي كه حركتِ آخرين حرفِ آن باتغييرِ نقش و جاي آن تغيير مي كند.
E N D
اَلدَّرسُ الثَّامِنُ تَوبةُ الثَّعلَبِ
كلمات معرب و مبني در دستور زبان عربي، كلمه ها را از نظر تغيير حركتِ حرفِ آخر به دو نوع تقسيم مي كنند: مُعرَب و مَبني مُعرَب:كلمه اي كه حركتِ آخرين حرفِ آن باتغييرِنقش و جاي آن تغيير مي كند. مبني:كلمه اي كه حركتِ آخرين حرفِ آن باتغييرنقش وجاي آنتغيير نمي كند. انواع مبني: ( مبني بر كسر / مبني بر فتح / مبني بر ضم / مبني بر سكون ) انوع بناء: بِناء ( مبني بودن) چهار نوع است: مبني بر كسر أنتِ، هذِهِ، لِـ ، بِـ مبني بر فتح ذَهَبَ، إنَّ، أينَ ، فَـ مبني بر ضم نَحنُ ، مُنذُ ، ـهُ مبني بر سكون مَنْ، عَلَي ، الّذﻯ ، يا
انواع اعراب (حركت يا تنوين آخر كلمه) چهار حالت دارد. رفع : علامت آن _ُ _ٌ است. العِلمُ، عِلمٌ نصب: علامت آن ﹷﹱ است. العِلمَ، عِلماً جرّ: علامت آن ِ _ٍ است. الْعِلْمِِِِِِ، عِلْمٍ جزم: علامت آن ﹿ است . لا تذهبْ : نرو كلمات داراي اعراب رفع، نصب، جر و جزم را به ترتيب چنين مي نامند: مرفوع، منصوب، مجرور، مجزوم داراي رفع مرفوع داراي نصب منصوب داراي جر مجرور داراي جزم مجزوم
كلمات مبني عبارتند از : در اسم ها: ضمير، اسم اشاره ، اسم موصول، اسم استفهام در فعل: ماضي و امر ( همچنين دو صيغه جمع مؤنّث در فعل مضارع) در حرف : همه حروف مبني هستند. كلمات مُعرَب عبارتند از: در اسم ها : بيشتر اسم ها معربند. در فعلها: فعل مضارع (جز دو صيغه 6 و 12يعني جمع مؤنّث) معربند.
دانش آموز: آيا مي توانيم بگوييم اللهُ مضموم است؟ معلّم: خير، هنگامي كه بحث از اعراب است از اصطلاحات مرفوع، منصوب، مجرور و مجزوم استفاده مي كنيم و در قسمت بناء از مبني بر ضم، فتح، كسر و سكون. مثلاً «يفعلُ» و « الكتابُ» را مرفوع (داراي رفع) مي گوييم هر چند آخرِ آن ضمّه است.
ترجمه ي اسم هاي داراي تنوين در ترجمه اسم هايي كه تنوين دارند؛ گاهي حرف «ي» (ي نكره، ي وحدت) اضافه مي كنيم. مثال: جاءَ وَلَدٌ: پسري آمد. ( يعني پسري كه شناخته شده نيست.) جاءَ الولدٌ:پسر آمد يا آن پسر آمد. ( يعني آن پسركه شناخته شده است) ثَمَنُ هذا الثوب دينارٌ : قيمت اين لباس ديناري است. (يعني يك دينار است.) در مثال هاي بالا (ي) در (ديناري) ياء وحدت است. اسم هاي خاصّ مردان و پسران در حالتي كه تنوين دارند در ترجمه فارسي بدون « ي » مي آيند. هذا ناصرٌ. ( اين ناصر است.)
چه موقع اسم، تنوين مي گيرد؟ اسم، وقتي بار اوّل در جمله مي آيد نكره است و معمولاً تنوين ﹱ _ٍ _ٌ دارد. رأيتُ غزالةً فِى غابةٍ. الغزالةُ كانَتْ جميلةً و الغابةُ كانتْ كبيرةً. در مثال بالا مي بينيم كه غزالةً و غابةً بار اوّل نكره (ناشناس) و بار دوم معرفه (شناخته شده) و داراي ال هستند. به اين دو جمله دقت كنيد و فرض كنيد دانش آموزي آنها را خطاب به همكلاسي اش مي گويد. (1- جاء معلّمٌ 2- جاء المعلّمُ) 1- جاء معلّمٌ :يعني معلّمي آمد.{معلّمي كه گوينده و شنونده او را نمي شناسند.} 2- جاء المعلّمٌ: يعني معلّم آمد.{معلّمي كه هم گوينده و هم شنونده او را مي شناسند.}
كارگاه ترجمه/ الدرس الثامن در زبان فارسي، فعل معمولاً در آخر جمله قرار مي گيرد، و حال آن كه در عربي، فعل معمولاً ابتداي جمله مي آيد. در ترجمه ي اسم هايي كه داراي تنوين هستند، گاهي «ي» (وحدت يا نكره) اضافه مي كنيم: كتابٌ : كتابي
يَسُبُّ: دشنام مي دهد • شِعار: كسوت، لباس ، جامه ي زيرين إحْدَي: يكي از (مؤنّث أحَد) أذَي: آزار رساندن اِستَمَرَّ(يَستَمِرُّ، اِستِمراراً): ادامه يافت، ادامه داد اِعتَمَدَ: اعتماد كرد ألْف: هزار ( جمعِ آن «آلاف») بَرَزَ(يبرُزُ، بُرزاً): ظاهر شد يبرُزُ: ظاهر مي شود بَسَطَ(يبسُطُ، بَسْطاً): گستراند لا تَبْسُطْها: آن را نگستران
عَنّـﻰ: از جانب من (عَن + نون وقايه + ﻯ) • ظَنَّ(يَظُنُّ، ظَنّاً): گمان كرد • يَظُنُّ: گمان مي كند • عارِف: دانا • مُخْطِئ: خطا كار • مَشَي(يمشـﻰ، مَشْياً): راه رفت • يَمْشـﻰ: راه مي رود • مَغلولة: بسته، در غُل و زنجير • مَنَّ (يَمُنّ، مَنّاً):منّت نهاد • مَهْر: مهريّه ( جمع آن «مُهور») • عَشَرَة: ده (10) • كَهْف: غار، پناه، پناهگاه ( جمعِ آن كهُوف)
بَلَّغَ: ابلاغ كرد، رساند • بَلِّغْ عَنّـﻰ:از جانب من ابلاغ كن • نَفَخَ (يَنْفَخُ، نَفخاً):دميد، باد كرد • تَزويج: ازدواج • جُدود: اجداد ، نياكان، پدر بزرگ ها( جمعِ «جِدّ») • خالَفَ: مخالفت كرد • ديك: خروس ( جمع آن «دُيوك، أدياك.») • ذاتَ يومٍ:روزي • ضِفدَعَة: قورباغه ( جمع آن «ضَفادِع»)
فَرَّط: كوتاهي كرد • وَعَظَ ( يَعِظُ، وَعْظاً):پند داد، نصيحت كرد • بَطْن: شكم (جمعِ آن «بُطون») • ماكِر: حيله گر، مكّار • َوِﻯ التِّيجان:صاحبان تاج ها(تيجان جمع تاج)تاجداران (منظور خروس ها است) • رَفَضَ(يُرفضُ، رَفْضاً): رد كرد، نپذيرفت، مخالفت كرد • رَيْب: شك • سَبَّ( يَسُبُّ، سَبّاً): دشنام داد