1 / 31

جاطا جنبش احیای طب ایرانی اسلامی jataportal.ir

جاطا جنبش احیای طب ایرانی اسلامی www.jataportal.ir. قوانین کلی گرفتن نبض. 1 ) انگشتان گیرنده نبض باید معتدل در گرمی و سرمی و نرمی و صلبی را لطافت و غلظت باشد . فرد باید سلیم الذهن و صحیح الطبع و با حس و ادراک باشد تا بتواند از تغییرات نبض پی به حال قلب ببرد. قوانین کلی گرفتن نبض.

Download Presentation

جاطا جنبش احیای طب ایرانی اسلامی jataportal.ir

An Image/Link below is provided (as is) to download presentation Download Policy: Content on the Website is provided to you AS IS for your information and personal use and may not be sold / licensed / shared on other websites without getting consent from its author. Content is provided to you AS IS for your information and personal use only. Download presentation by click this link. While downloading, if for some reason you are not able to download a presentation, the publisher may have deleted the file from their server. During download, if you can't get a presentation, the file might be deleted by the publisher.

E N D

Presentation Transcript


  1. جاطا جنبش احیای طب ایرانی اسلامی www.jataportal.ir

  2. قوانین کلی گرفتن نبض 1) انگشتان گیرنده نبض باید معتدل در گرمی و سرمی و نرمی و صلبی را لطافت و غلظت باشد. فرد باید سلیم الذهن و صحیح الطبع و با حس و ادراک باشد تا بتواند از تغییرات نبض پی به حال قلب ببرد.

  3. قوانین کلی گرفتن نبض... 2) مکرر نبض مریض دیده و شناخته و حدس و قیاس کرده تا به تشخیص وی بتوان اعتماد نمود. 3) گیرنده نبض و بیمار خالی از اعراض نفسانیه و فکر و اندیشه واز توجه به جانب امر دیگر بوده و ازسایر امور بدنیه و طبیعیه نیز مثل ریاضت و گرسنگی مفرط و سیری و استحمام و ... به طور کلی از هر چه مغیر حال قلب و بدن و نبض باشد فارغ باشند.

  4. 4) ملاحظه مزاج و سحنه و عمر و فصل و بلد و هوا از مغیریات احوال بدن ونبض پس طبیب باید حال طبیعی مریض خود را بداند و تغییرات آن را به حسب فصول و... از تغیرات لاحقه داخلیه و خارجیه تا حدس صایب داشته باشد. 5) نبض با 4 انگشت گرفته شود که از هم دور و یا چسبیده به هم نباشند. انگشت کوچک به سمت شست و سبابه به سمت ساعد . نبض به سمت شست (ابهام) واضحتر و قوی تر است و به جانب ساعد مخفی تر قوی المس به جانب ضعیف النبض . 6) بررسی نبض تا 30 تا 35 ضربه حداقل مدت تفحص را محمد بن زکریا 12 ضربه مقرر کرده است.

  5. نکته: گاهی درسی نبضه هم شریان از صلابت به نرمی و از امتلاء به خلا میل نمی کند. ولی ممکن است در برودت و حرارت و عظم و صغر و تفاوت و تواتر و قوت و ضعف و تقدم و تاخر مختلف شود زیرا که صلابت و نرمی شریان به سبب یبس و رطوبت مزاج است و آن به سرعت و بدون تدبیر متغیر و متبدل نمی گردد ولی بقیه حالات مربوط به حرارت و برودت و هیجان و سکون اخلاط و اعراض نفسانیه است که به زودی و با افکار یا وزیدن نسیم متغیر می شود. نکته: با دانستن این امور طبیب آگاه به استواء، اعتدال و انحراف مزاج می شود و با رعایت اینها می تواند حکم بر حال مرض و مریض نماید.

  6. 7) مریض و طبیب ساعد را به پهلو نچسبانند و به چیزی تکیه نکنند، چیزی در دست نگیرند و چیزی در دست و یا بازو بسته نباشد، کمر محکم بسته نباشد، دست دیگر نیز بر زمین تکیه نداشته باشد بلکه هر دو مستوی و درست رو به روی هم نشسته باشند. و طبیب با بیمار احوالپرسی کند و سپس به بررسی نبض بپردازد. بررسی اینکه نبض قوی است یا ضعیف ، صلب است یا نرم، اگر قوی و صلب است انگشتان را به قوت اما نه تا حدی که آن را از حرکت باز دارد بر روی نبض بفشارد و اگر ضعیف و نرم است به ملایمت به حد اعتدال

  7. 8) در حال بررسی نبض باید هر دو ساکت باشند و توجه به جای دیگری نداشته باشند و نظر به یکدیگر هم نکنند. 9)محل بررسی نبض خالی از غوغا و شورش مردم و صدمات قویه و از هر چه باعث تشویش طبیعت است باشد خلاصه اینکه تسکین خاطر و صحت و جمعیت حواس برای دریاقت دقایق و نکات نبض ضروری است.

  8. چرا شریان ساعد انتخاب شده است؟ • دست همیشه مکشوف است و در نمایاندن آن به طبیب فرد شرمنده نمی شود. • تغییرات اعراض نفسانی و ... کمتر در آن موثر است. • مقدار معینی از آن (به میزان 4 انگشت) آشکار است و زیر گوشت نیست . • خالی از ابخره و ادخنه است. • اوسع شرایین است پس روح بسیاری در آن است و احوال قلب خوب از آن ظاهر می گردد.

  9. نکته خارج از بحث در بعضی امراض مثل سکته قویه حرکت هیچ شریانی محسوس نیست مگر شریانی که در معای مستقیم است که مادام بقاء حیات به اعتبار قرب آن به قلب حرکت دارد (توضیح موضوع در بخش تشریح) و با داخل کردن انگشت در آن، حرکت محسوس می شود پس در مواردی که همه روشهای استدلال به حیات مسدود و مفقود باشد بد نیست که آن را هم بیازمایند.

  10. تعریف نبض: حرکت وضعی اوعیه روح استکه مولف از انقباض و انبساط(و دو سکون) برای جذب نسیم بارد و ترویح روح قلبی و دفع بخار حار دخانی می باشد.

  11. تعریف حرکت از دیدگاه ارسطو حرکت کمال اول است برای چیزی که در آن بالقوه است از آن حیثیت که بالقوه است آن را و برای چیزی که بالقوه نیست خواه فعلیت برای آن مستحق باشد یا آنکه اصلاً آن را بالقوه آن نباشد کمال نیست. مثال: بصر برای حیوان یا نبات کمال: امر حاصل لایق به چیزی است که حاصل گردد در آن بعد از آن که نبوده باشد حاصل آن را.

  12. و «ارسطو» ، حرکت را کمال اوّل برای چیزی که در آن بالقوه است از آن حیثیت که بالقوه است گفته؛ به جهت آن که حرکت بعد حصول آن بالفعل، کمال ثانی است مر آن شی را و اتصاف آن به کمال اول از همین جهت است که ذکر یافت . و اگرنه، فی الحقیقه از آن حیثیت کمال ثانی است و حصول آن بالفعل ، کمال ثالث؛ جهت آن که کمال اول آن در جسم، صورت نوعیّه و جسمیّه آن است و ظاهر است که قوه و فعل، بعد از صورت می باشد. و «افلاطون»، تعریف حرکت را چنین نموده که: آن، بودن جسم است در امری از امور به این حیثّیت که حالتی که در هر لحظه عارض آن می گردد، مخالف حالت قبل از آن و بعد از آن باشد؛ یعنی هر لحظه حالت حالیّه آن، مخالف حالت ماضیه و آتیه باشد.

  13. آنچه بالقوه است برای ظهوربه فعل حرکت تدریجی را لازم دارد و لهذا گفته اند حرکت عبارت از خروج مابالقوه است به فعل به تدریج؛ زیرا که حرکت دفعی را «کون و فساد » نامد که کون، عبارت از خروج شی است از قوّه به فعل دفعتاً و فساد، عبارت از زوال آن است دفعتاً و این هر دو غیر حرکت اند؛ زیرا که در حرکت شرط است که متحرک بر صورت نوعیّه خود باشد بعد از تحرّک ؛ به خلاف کون و فساد که تغیر صورت را لازم دارد.

  14. انواع هشت گانه حرکت چهار از آن تعلق به مقولات اربعه دارد؛ به جهت وقوع حرکت در آن. که حرکات منسوب به اَین و وضع و کمّ و کیف اند. چهار نوع حرکت دیگر که حرکت عَرَضی و قَسری و ارادی و طبیعی است، به اعتبار ذات حرکت است (بدون در نظر گرفتن وقوع آن در مقوله ای از مقولات) و سه نوع آخر را حرکت ذاتینامند. نکته: توجه به عدم وجود حرکت به معنی قطع مسافت و حرکت به معنی قطع مسافت، عبارت از امری است متصّل از مبدا تا منتهی که مقول بر حرکت است که تا تمام نشده نمی توان گفت که حرکت است وتا به انتها برسد لامحاله قطع می شود پس حرکتی موجود نخواهد بود.

  15. حرکت اَینی حرکت اَینی آن است که متحرک انتقال نماید از مکان خود به مکان دیگر؛ اعمّ از آن که انتقال از مکان حقیقی باشد یا از مکان مجازی؛ مانند کوزه پر آب که انتقال کوزه انتقال از مکان حقیقی(جابجایی از سطح حاوی خود که در حال سکون در آن بود) است و آب مجازی. و چه آن که متحّرک از مکان خود انتقال تام نموده باشد و یا انتقال تام ننموده؛ و حرکت اینی را حرکت «مکانی» نیز نامند؛ جهت آن که این هیات ، حاصل است مر شیء را به سبب حصول آن در مکان حقیقی یا مجازی؛ و «نُقله» نیز خوانند؛ جهت آن که نقل از محلی به سوی محلی لازم آن است ؛ خواه حقیقی باشد و خواه مجازی.

  16. معانی مکان «ارسطو» و بعضی دیگر می گویند که مراد از آن سطح باطن حاوی است؛ مانند سطح اندرون کوزه که مماسِ سطح ظاهر جسم محوی باشد؛ و بعضی می گویند که مقصود از آن، چیزی است که مانع باشد چیزی را از نزول و مشهور میان مردم این است. و بنابر رای «ارسطو»، زمین را مکان هوا می توان گفت؛ به جهت آن که مکان هوا مولف است نزد او از سطح اراضی و سطح ناری و سطح مائی. و متکلّمین ، مکان را «فراغِ موهومِ قابلِ دخولِ ابعادِ جسم» می دانند .

  17. احوالامکنه قسمی آن که آن را یک سطح واحد باشد و بس؛ مانند مکان فلک. و قسمی آن که از سطوح متعدّده مختلفه مرکّب باشد؛ مانند هوا و آب نهر که سطح هوا سه است و آب دو. و نیز می تواند بود که مکان، مرکّب از سطوح مختلفه الحقائق نباشد ولیکن مکان، متحرک باشد و مکین، ساکن؛ مانند سنگی که در آب جاری آویزان باشد. و یا هر دو متحرّک باشند،؛ مانند شنای ماهی در آب جاری.

  18. حرکت وضعی آن است که نسبت اجزاء شیء در آن متبدّل گردد؛ خواه تبدّل آن به قیاس به غیر باشد تنها؛ مانند حرکت جسم مستدیر حول مرکز خود؛ مانند حرکت فلک (حرکت وضعی خالص که در آن شائبه اینیّت نباشد این است). و خواه نظر به نفس شیء باشد: مانند حرکت قائم به قعود و حرکت قاعد به قیام؛ که تبدل در اجزاء متحرک در قیاس به ذات خودش است. مقصود این بحثمورد دوم است قطع نظر از آن که تبدّل اجزاء نظر به خارج نیز واقع شود یا نه . و معلوم است که «تبدّل اجزاء نسبت به نفس شیء»، بنابر مقاربت و مباعدت بعض اجزاء آن است قیاس به بعض دیگر اجزاء آن و «تبدّل اجزاء و نسبت به خارج» ، بنابر تجوّز و گذشتن بعض اجزاء شیء از مقابل و محاذات آن چه خارج از آن شیء است؛ خواه شیء قیاس بر آن حاوی باشد و خواه به محوی

  19. نکته1:حرکت وضعی که نظر به نفس شیء باشد، با حرکت اینی نیز مقارن می باشد؛ جهت آن که تبدیل اجزاء شی ء که نسبت به نفس شیء باشد، تنها با تجاوز از سطح حاوی که مکان خاصّ آن است منصرف می گردد؛ زیرا که قاعد چون قائم شود، از سطح هوایی که هنگام قعود مماسّ فرق او بود تجاوز می نماید و در می گذرد لامحاله و هم چنین در سایر اعضاء که متحرک سازد اعضاء خود را، البته انتقال می نمایند از مکانی به مکانی. الا آن که از «مکانی» معنی دیگر قصد نمایند که آن، « مایَستَقِرُّ عَلَیهِ الجسم» است که در این صورت ، حرکت قائم به قعود و ... بنابر عدم تجاوز جسم از مستقرّ خود جزو حرکت اینی نیست. نکته 2:خلاصه اینکه ، اجتماع حرکات ذکر شده در یک متحرک در زمان واحد ممکن الحصول است؛ به خاطر آن که هر یک را حیثیتی مختلف است.

  20. خدا قوّت!

  21. حرکت کمّی آن است که حرکت در مقدار نماید که خود بر دو قسم است: یکی، آن که به اعتبار ازدیاد حجم متحرک باشد و دوم، آن که به اعتبار انقباض و انتقاص حجم آن باشد. و آن چه به ازدیاد باشد، یا زیادتی حجم نسبت به ماده است و یا به لحوق کیفیت فقط: آن چه ماده باشد و بعد از ورود در شیء ، مشابه بدان شیء گردد و در وزن آن بیفزاید، آن را «نمو» و یا «سمن» نامند. و آن چه بعد از ورود، مشابه به شیء نگردد اما در وزن آن بیفزاید ، آن را «ورم» نامند. و اگر نه متشابه گردد و نه در وزن آن بیفزاید ، در ذی حیات مانند انسان و حیوان «تهبّج» و یا «تنفّخ» نامند . و در غیر ذی حیات که قابل تداخل عنصر هوایی باشد، «تخلخل» نامند.

  22. و آن چه فقط به سبب لحقوق کیفیت و بدون لحوق ماده به آن باشد را «تخلخل حقیقی» نامند؛ به جهت آن که در او مادّه جسمی بدان متخلخل نگشته؛ مثل ذوب شدن یخ که وزن ثابت است ولی آب حاصل حجم بیشتری دارد (فقط تاثیر حرارت) • و اما آن چه به سبب انتقاص حجم بود، آن نیز بر دو قسم است: یکی آن که به افنائ بعض اجزاء شیء بود؛ مانند ذبول و هُزال. دوم آن که به ابقاء سایر اجزاء بود. و این نیز بر دو گونه است: یکی: آن که به جهت تماسک اجزاء شیء باشد فقط؛ چنان چه آب را در ظرفی گذارند که منجمد گردد و یخ شود و یا مثال هوا در شیشه... انبساط هوای جوف شیشه نزد امتصاص و بعد از متکاثف گشتن، از ادّل اشیاء است بر اثبات حصول تخلخل و تکاثف در هوا. دوم: آنکه بنابر خروج جسم غریب- که علات تخلخل جسمی شده باشد- حاصل گردد؛ مانند اسفنج و پنبه که چون در هم بگیرند و بفشارند، حجم آن هر دو ناقص و کم گردد؛ به سبب بر آمدن هوا از جوف اجزاء آن هر دو .

  23. خلاصه اینکه تناقص درحجم ، هر نوعی که باشد، آن را «تکاثف» نامند. ولیکن آن چه به ماسک اجزاء باشد، آن را «تکاثف حقیقی» و آن چه به سبب خروج غریب باشد، «تکاثف غیر حقیقی » نامند.

  24. حرکت کیفی آن است که حرکت واقع گردد در مقوله کیف یعنی که تغیّر در کیفیّت آن به هم رسد؛ مانند آن که جسم گرم به تدریج سرد گردد و یا سفید به سیاهی نماید و همچنین شیء عفص و تفه میل به حموضت و مرارت و حموضت میل به حلاوت نماید. نکته1: حرکت در کیف را «استحاله» نامند. نکته2:حرکت در جمیع کیفیات واقع نمی شود، بلکه مخصوص به کیفیاتی است که قابل اشتداد و ضعف باشند؛ مانند کیفیات اربعه و الوان و طعوم . و اما در چیزی که قابل شدّت و ضعف نباشد واقع نمی شود؛ مانند زوجیّت و فردیّت ، و اوّلیّت و آخریّت ، که حرکت کیفی در آن واقع نمی تواند شد.

  25. Only 4 to go!

  26. حرکت عَرَضی آن، حرکتی است که تابع حرکت جسم دیگر باشد؛ مانند حرکت مسافر کشتی و سوارکار و حرکت آب در کوزه و ریح در مشک

  27. حرکت قسری آن، حرکتی است که تابع جسم دیگر نباشد و به ذات خود هم متحرک نباشد ولیکن به تحریک محرکی به حرکت آید و محّرِک آن در غیر آن باشد؛ مانند حرکت سنگ پرتاب شده (مرمی)

  28. حرکت ارادی و آن ، حرکتی است که تابع جسم دیگر نباشد؛ بلکه محرک آن در نفس متحرک موجود باشد. و از شأن آن، اقتران به شعور در وقتی از اوقات باشد؛ مانند حرکت حیوان قداماً و یمیناً و شمالاً که هر یک به اراده و قصد است. و همچنین تکلّم و گاه سکوت و عدم تکلّم که نیز به قصد و اراده متکلّم و ساکت است.

  29. حرکت طبیعی و آن، حرکتی است که تابع جسم دیگر نباشد و محرّک آن در نفس متحرّک باشد نه خارج از آن ولیکن بی شعور باشد؛ مانند حرکت هر یک از عناصر به سوی مرکز خود و همچنین حرکت حجر به سوی اسفل و ... توجه اینکه تحقّق این هر چهار قسم حرکت نمی تواند بود مگر در ضمن حرکت اینی؛ چنان چه از بیاناتی که ذکر یافت معلوم می گردد.

  30. جاطا جنبش احیای طب ایرانی اسلامی www.jataportal.ir

More Related