410 likes | 681 Views
بسم رب الشهـداء و الصديقيـن مجموعـه تصـويري مسيـر حركت كـاروان حضرت سيد الشهداء اَبـا عَبْـدِالله الحُسيـن (عليـه السلام) مدينـه كـربلا شـام مُحـرم الحـرام سـال 1434 قمــــری
E N D
بسم رب الشهـداء و الصديقيـن مجموعـه تصـويري مسيـر حركت كـاروان حضرت سيد الشهداء اَبـا عَبْـدِالله الحُسيـن (عليـه السلام) مدينـه كـربلا شـام مُحـرم الحـرام سـال 1434 قمــــری آبـان مـاه 1391
مقدمـه • فلسفه قيـام ابـي عبـدالله الحسيـن (عليـه السـلام) را در سخنـان آن حضـرت (ع) در آغـاز حـركت از مدينـه و موضـعگيـري هـاي ايشـان در برابـر حوادثـي كه در منزلگـاه هاي ميـان راه روي داده است ، ميتـوان يـافت. • در ايـن مجمـوعه سعـي شـده است ضمـن آگاهـي از نام منزلگـاه ها و مسيـر تقريبـي حركت امـام حسيـن (عليـه السـلام) از مدينـه تا كــربلا بـا اهـداف و ديدگـاه هاي آن حضـرت (ع) آشنـا شـده و مختصـري از وضعيت سياسـي و اجتـماعي آن عصـر بيـان شود. • منـابع و مآخـذ: • مقتـل (مقـرم) ترجمـه عزيز اللـه عطـاردي • خلاصـه تاريـخ اسـلام (رسولـي محـلاتي) ، تلخيـص چنـاراني • زندگاني حضـرت ابي عبـدالله الحسيـن (ع) ، (عمـادزاده) • سخنـان حسين بن علي (ع) از مدينه تا شهادت ،(محمـدصـادق نجـمي) • قصـه كـربلا ، (علـي نظـري منفـرد) • وقعـه الطف لابـي مخنف (تحقيـق: محمـدهـادي اليوسفـي) • الحسيـن فـي طـريقه الي الشـهاده (السيـد علـي الهاشـمي)
مدينـه نيـمه دوم مـاه رجب سـال 60 هجـري حاكـم وقـت مدينـه (وليـد بن عتبه) پس از مـرگ معاويـه دستـور يـافت تا از امام حسيـن (ع)بـراي يزيـد بيعت بگيـرد. حضـرت فرمـود: ”...يزيـد مـردي است شرابخـوار و فاسـق كـه به ناحق خـون ميريـزد و اشاعـه دهنده فسـاد است و دستش بـه خـون افراد بيگنـاه آلـوده گـرديده و شخصيتـي همچـون مـن بـا چنيـن مـرد فاسـدي بيعت نميكنـد.“ وقتـي كه مـروان بن حكـم بيعت با يزيـد را از حضرت درخـواست كـرد امـام (ع) فرمـود: اي دشمـن خـدا! دور شـو ، من از رسول خـدا شنيـدم كـه فرمـود: ”خـلافت بر فـرزندان ابوسفيـان حـرام است و اگـر معاويـه را بر فـراز منبـر مـن ديديـد ، او را بكشيـد.“ و امت او چنيـن ديدنـد و عمـل نكردنـد و اينـك خداونـد آنـان را بـه يزيـد فاسـق گرفتـار كـرده است. امام (ع) در شب 28 رجب سـال 60 هجـري همـراه با بيشتر خـاندان خـويش و بعضـي يـاران ، پس از وداع با جـدش پيامبـر (ص) از مدينـه بـه طـرف مكـه حـركت كـرد. مدينـه امام حسيـن (ع) هـدف خـروج از مدينـه را در وصيتنـامهاش چنيـن بيـان ميكنـد: و جـز ايـن نيست كه براي اصـلاح در ميـان امت جدم خـارج شـدم. ميخواهم امـر به معـروف و نهي از منكـر كرده و به راه و روش جـدم رسـول خـدا (ص) و پـدرم علـي (ع) رفتـار نمـايم.
مكـه از سـوم شعبـان تا هشتـم ذي الحجـه سـال 60 هجـري امام (ع) درسـوم شعبـان به مكـه رسيـد و در خانه عباس بن عبدالمطلب سكنـي گـزيد. مردم مكـه و زائـران خانـه خـدا كه از اطـراف آمـده بودنـد ، بـه ديـدار حضـرت(ع) شرفيـاب ميشدند. امـام (ع) پس از رسيـدن دوازده هزار نامه از جانب كوفيـان ، مسلـم بن عقيـل را در روز 15 رمضـان بـه عنـوان نماينـده خـويش بـه سـوي كوفـه فرستـاد. امـام (ع) طـي نامه هـايي به مـردم بصره و كوفه ، سـزاوارترين مـردم بـراي خـلافت و امـام را اهـل بيت (ع) معـرفي كـرد و.......... حضـرت (ع) با رسيـدن نامـه مسلـم بن عقيـل مبنـي بر بيعت مردم كوفـه با وي و از سوي ديگـر براي حفـظ حرمت خانـه خـدا كه تصميم بر قتـل آن حضـرت (ع) ، در آن جـاگرفتـه بودند حـج را به عمـره تبـديل كرد و در هشتـم ذي الحجـه به رغم مخـالفت بسيـاري از دوستـان ، به سـوي عـراق روانـه شـد. مدينه مكه قسمتي از آخـرين سخنـراني هاي حضـرت امام حسيـن (ع) در مكـه : ما اهـل بيت به رضـاي خدا راضـي و خشنوديم ..... هر كس ميخواهـد در راه ما جانبـازي كنـد ، و خـون خويش را در راه لقـاي پروردگار نثـار نمايـد ، آماده حـركت با ما باشـد.
التنعيـم چهارشنبـه نهـم ذي الحجـه سـال 60 هجـري امام حسیـن (ع) در آغـاز حركت خـود به سـوی عـراق ، به جـاى آن كـه از مكّـه بـه سـوى شمال شـرق و منـزل صفاح (نخستيـن منـزل مسيـرمكّـه بـه كوفـه) برود ، به سمت تنعيـم در شمال غـرب و در مسيـر مدينـه ، حـركت كرد و بدين سـان ، حـدود نه كيلومتـر ، بـر طـول مسافت خود تا عـراق افـزود. احتـمالاً ايـن اقـدام ، ترفنـدى برضـد تعقيب مأمـوران حكومت بـود كـه قصـد ممـانعت از حـركت امـام (ع) بـه سـوى كوفـه را داشتند. در ایـن موضـع امـام (ع) قافلـه ای را مشاهده نمـود کـه از یمـن می آمدنـد. از اهـل آن قافلـه ، شترانـی را بـرای اثاثیـه خـود و یـارانش اجـاره نمـود و به آنـان پيشنهاد همراهـي داد. پـس گروهـی پذیرفتند و بـا امـام (ع) همسفر شدند و گروهی دیگـر نپذیرفتنـد ، بـه راه خـود ادامـه دادنـد. مدينه التنعيم* مكه سخنـان حضـرت (ع) در ديـدار با قافلـه يمنـي در التنعيـم : هرکس می خواهـد با ما همـراه شود ما کرایه او را پـرداخت نموده و صحبت او را نیکـو خواهیـم شمـرد و هر کس که قصـد دارد در اثنای راه از ما جدا شود ما کرایـه او را به اندازه ای که با ما طـی طریق نموده خواهیـم پرداخت.
الصفـاح پنـج شنبـه دهـم ذي الحجـه سـال 60 هجـري کـاروان کـربلا درادامه مسیـر خـود به سومیـن منـزل ، یعنـی صفـاح رسیـد. در ایـن مکـان فـرزدق شاعـر بـه ملاقـات امـام (ع)شتـافت و عـرض کرد: ”هـرچـه از خـدا می خواهیـد ، خـداوند به شما عطـا کنـد.“ امـام حسیـن (ع) رو به او کـرده فـرمود: ” بـرای مـن از مـردم عـراق بگـو. “ فـرزدق گفت: ” از مـرد آگاهـی سؤال فـرمودی ، دل های مردم (عـراق) با شماست و شمشیـرهای آنان با بنـی امّیـه! و قضـا از آسـمان فـرود آیـد و هـرچـه خـدا خواهـد همـان شـود.“ امـام (ع) فـرمود: ” راست گفتـی ، کارها همـه با خداست و هر روز او را مشیّتی است ، اگـر قضـای الهی بر وفـق مراد باشد ، ما او را بر نعمت هایش سپـاس می گزاریـم و برای ادای شـکر از او توفیق می طلبیم ، و اگـر قضـای الهـی میـان ما و آرزوهایمان جدایـی اندازد ، عمـل کسی که خالصـانه و برخاستـه از تقـوای الهـی باشـد، در نـزد خـدا فـراموش نمی شـود.“ مدينه الصفاح* التنعيم * مكه سخـن امـام حسيـن (ع) خطاب به فرزدق در اين منزلگـاه: اگـر پيش آمـدها طبـق مراد باشـد ، خـدا را بر نعمتهايش شكـر گوييـم. اگـر پيش آمـدها بر وفـق مـراد نبـود آن كس كـه نيتش حـق و تقـوا بر دلش حكومت ميكنـد ، از مسيـر صحيـح خـارج نشود و ضـرر نخواهـد كرد.
وادي العقيـق جمعـه يازدهـم ذي الحجـه سـال 60 هجـري در این منـزل ، عـون و محمـد فـرزندان عبـدالله بـن جعفـر طیّـار به خـدمت امـام (ع) رسیدند و با خـود نامـه ای از پدرشان برای امام (ع)آورده بودنـد کـه در آن درخـواست شده بـود کـه آن حضـرت (ع) از رفتن بـه کوفـه منصـرف شـده و بـه مکـه بازگـردد. همـزمان با نوشتـن نامـه ، عبداللـه بن جعفـر ، نـزد عمـرو بـن سعیـد (حاکم مکه) رفت و برای امام حسیـن (ع) امـان گـرفت و آن را بـه همـراه نامـه ای توسـط بـرادر عمـرو بن سعیـد بـه خدمت امـام (ع)فرستـاد و خـود عبداللـه نیز آمـد و امام حسیـن (ع) را در ”ذات عـرق“ ملاقـات نمـود و امـان نامـه را بـرای امـام (ع) قـرائت کرد. امـام (ع) از مراجعت بـه مکـه امتنـاع ورزیدند و فـرمودند: ”رسـول خـدا (ص) را در خـواب دیـدم که مـرا فـرمان داد تا بـه حـرکت خـود ادامـه دهـم و مـن چیـزی را که رسـول خـدا (ص) فـرمان داده است ، انجـام خواهـم داد.“ سپس امـام (ع) ،به نامـه عمـرو بن سعیـد پاسخ دادند. عبدالله بن جعفـر و یحیـی بن سعیـد از امـام (ع) جـدا گردیدند ، اما دو فرزند عبـدالله ، نـزد امـام (ع) ماندند. او به فـرزندان خـود سفارش کرد تا در ملازمت امـام (ع) باشنـد ، ولـی خـود عذرخواهـی نمـوده و بازگشت. مدينه وادي العقيق * الصفاح * التنعيم * مكه قسمتـي از نامـه حضـرت امـام حسيـن (ع) بـه عمـرو بن سعيـد (حاكم مكـه): بهتـرين امـان ، امـان خـداوند است. از خداوند ، ترس از او را در دنيـا خواهانيـم تا در قيـامت به ما امـان بخشـد.
وادي الصفـراء شنبـه دوازدهـم ذي الحجـه سـال 60 هجـري پس از وادی العقیـق ، کـاروان حضـرت امـام حسین (ع) در وادیالصفـراء وارد شدنـد. گفتـه شـده کـه در این منـزل ، مُجمَّـع بـن زیـاد و عَبّـاد بـن مهاجـر بـه کـاروان ابـا عبداللـه (ع) پیوستنـد. مجمـع و عبـاد در منـازل ”جُهینـه“ در اطراف مدینه به سـر می بردنـد ، و چـون امـام حسیـن (ع) از مکـه خـارج گـردید و بـه ایـن منـزل رسیـد ، مُجمَّـع و عَبّـاد امام (ع) را در این منـزل ملاقـات نمودنـد و مـلازم آن حضرت (ع) در این سفـر شدنـد. آنـان به دنبـال آن حضـرت (ع) بـه کـربلا آمدنـد و در رکاب آن حضـرت (ع) جنگیـدند و شربت شـهادت نوشیـدند. مدينه وادي الصفراء * وادي العقيق * الصفاح * التنعيم * مكه از سخنـان امـام حسيـن (ع) در بيـن راه مكـه تـا كـربلا: من مرگ را جـز سعـادت نميبينـم و زندگـي با ستمگـران را جز ننـگ نميدانـم.
ذات عِـرق • دوشنبـه چهاردهـم ذي الحجـه سـال 60 هجـري • امام حسیـن (ع) و همراهـانش وارد ”ذات عـرق ” شده و در ایـن منـزل ، رحـل اقـامت افکنـدند. • در ایـن منـزل ایشـان با مـردی از قبیـله بنـی اسـد بـه نـام بشـر بـن غـالب ملاقـات فـرمود. حضـرت (ع) از بشر در مُـورد اوضـاع و احـوال کوفـه پرسیـد و او پاسخ داد: • ”دل هـا با شما و شمشیرهـا با بنی امیّـه است! “امـام (ع) فرمود: ”راست گفتی ای بـرادر اسـدی“ سپس بشر بن غالب از امامحسین (ع) درباره ایـن آیـه ”یَومَ نَدعُوا کُلَّ اُناسٍ بِاِمامِهِـم“ سـؤال نمـود ، امـام (ع) فـرمود: • ”یعنـی پیشـوا و امامی کـه مـردم را بـه راه راست هـدایت کند و مـردم هم او را اجـابت کننـد ، و امامـی که مـردم را به گمراهـی و ضـلالت دعـوت کنـد و مـردم نیـز به دعـوت او پاسـخ مثبت دهنـد گـروه اول در بهشت و گـروه دوم در آتش خواهنـد بود.“ مدينه ذات عرق * وادي الصفراء * وادي العقيق * الصفاح * التنعيم * مكه ذات عِـرق بـه کسر عیـن و سکـون راء ، منـزلی است ، کـه حاجیـان عـراق در آنجـا مُحـرِم می شونـد و حـدّ فاصـل بیـن ” تهامـه ” و ” نجـد ” است.
الحاجـر سهشنبـه پانزدهـم ذي الحجـه سـال 60 هجـري حضـرت (ع) نامـهاي را بـراي تعـدادي از مـردم كوفـه توسـط ” قيـس بـن مسهـر“ فرستـاد و چنيـن نوشت: ” نامـه مسلـم بن عقيـل كـه حاكـي از اجتـماع شـما در كمك و طلب حـق مـا بود به مـن رسيـد خـداوند به خاطـر نصـرت و ياريتـان پاداش بزرگـي نصيبتـان كند... هنگامـي كه فرستـاده مـن ( قيـس ) بر شـما وارد شـد در كـارتان محكم و كوشا باشيـد ، من هميـن روزها به شـما ميرسـم.“ ” قيـس “ را در ميـان راه دستگيـر كردنـد. او به ناچـار نامه امـام (ع) را پـاره نمـود تا از مضـمون آن آگاه نشونـد سپس او را به قصـر دارالامـاره نـزد عبيـدالله بردند. از او خواستند نـام افـرادي كه بـه حسيـن (ع) نامـه نوشتـهاند را افشـا كنـد و يا در برابـر مـردم به حسيـن (ع) و پـدر و برادرش دشنـام دهـد. او بـالاي قصـر رفتـه و ضمن تمجيد از علي (ع) و فرزندانش و معرفـي خـويش ، ابـن زيـاد و يـاران او را نفـرين كرد و خبـر از حـركت حضـرت به سـوي آنـان داد و از مـردم خـواست دعـوت حسيـن (ع) را اجـابت كنند. لذا عبيـدالله دستـور داد او را از بـالاي قصـر بـه پاييـن انداختند و بـدنش قطعـه قطعـه گـرديد و اين چنيـن بـه شـهادت رسيـد. مدينه الحاجـر* ذات عرق * وادي الصفراء * وادي العقيق * الصفاح * التنعيم * مكه فـرازهايي از نامـه حضـرت امام حسيـن (ع) بـه مردم كوفـه: ..... مـن از خـدای متعـال می خواهـم کـه در حـقّ مـا احسـان نماید و شـما را اجـری بزرگ عطـا فـرماید .. وقتـی فـرستاده مـن نـزد شـما رسیـد در کـار خـود شتـاب کنیـد و هـرچـه لازمـه کار است تـدارک کنیـد که در همیـن روزها من خـواهم رسیـد. انشـاءاللـه ، والسـلام علیـکم ........
الخُزَيميّـه • جمعـه هجـدهم ذي الحجـه سـال 60 هجـري • حضـرت (ع) و همراهـان يـك روز و يك شب در اين منزلگـاه توقف كـردند. زينب كبـري (س) هنگام صبح خدمت آن حضـرت (ع) آمد و عرضه داشت: • اي بـرادر! در نيمه هـاي شب از خيمـه ها بيرون آمدم ، شنيـدم هاتفـي اين دو بيت شعـر را ميخـواند: • اَلا يا عُيًـنْ فَاحًتَفٍلي بِجْهًـد فَمُنً يُبًكي عُلَي الشُِهُدُاءِ بُعًدي • عُلـي قَـوًم تَقُـودْهْمْ الْمُنايا بِمٍقْـدار اٍلـي اٍنْجُـازِ وُعًـد • ترجمـه: • هـان اي ديـده بسـي گـريه كن ، كيست بعـد از من بر اين شهـدا بگريد. مـرگ ، اين گـروه را بـه جايگـاه خويش همـي برد تا آن وعـده كه با خـداي خـويش كـردهاند بجـاي آرند. • آنگـاه حضـرت (ع) ، خواهـرش زينب (س) را دلداري داده و دعـوت به صبـر كرد. • عـدهاي پيوستـن ” زهيـر بن قين ” به حسيـن (ع) را در اين منزلگـاه گفتـهاند. مدينه الخزيميه * الحاجر * ذات عرق * وادي الصفراء * وادي العقيق * الصفاح * التنعيم * مكه حضـرت امام حسيـن (ع) خطاب به خواهـرش حضـرت زينب كبـري (س) در اين منزلگـاه ميفـرمايد: خواهـرم ! آنچـه اراده و مشيت خـدا بدان تعلـق گرفتـه ، همـان خواهـد شـد.
زرُود دوشنبـه بيست و يكـم ذي الحجـه 60 هجـري ” زهيـر بـن قيـن ” كـه داراي عقيده عثمانـي بود ، در آن سـال مراسـم حـج را بـه جـاي آورده و بـه كوفـه باز ميگشت. نـا خوشاينـد ترين چيـز نـزد زهيـر فـرود آمـدن در يك محـل بـا حسيـن (ع) بود. وليکـن در اين منزلگـاه به ناچـار فـرود آمـد. در حالـي كه زهيـر بـا همراهـانش مشغـول خـوردن غـذا بـود ، حضـرت (ع) از طـريق نماينـدهاي ، زهيـر را بـه خيـمهاش دعـوت كرد ، امـا او بياعتنايـي كـرد. همسـرش بـه او گفت: ”سبحـان اللـه پسـر رسـول خـدا (ص) تـرا ميخوانـد و تـو او را اجـابت نميكنـي! ”، ” زهيـر“ با اكـراه به سـوي حضـرت (ع) رفت ، اما هنگام مراجـعت از خيـمه آن حضـرت (ع) ، آثـار خوشحالـي از چهـرهاش نمايـان شـد و بـه همراهـان گفـت: ”مـن بـه حسيـن (ع)ملحـق خـواهم شـد ، هـر كـس ميـل دارد در يـاري فـرزند پيامبـر(ص) شركت كنـد ، با ما بيايـد و هـر كس با ما نيست بـا او وداع ميكنـم.“ لـذا همسـرش نيـز او را رهـا نكـرده و تـا واقعه عاشورا و شهادتزهيـر، همراه كاروان حسيني (ع)بود. مدينه زرود* خزيميه * الحاجر * ذات عرق * وادي الصفراء * وادي العقيق * الصفاح * التنعيم * مكه حضـرت امام حسيـن (ع) پس از شـهادت زهيـر فرمود: اي زهيـر! خـدا تـو را از لطـف و رحمت خـويش دور مدارد و قـاتلان تـو را همانند لعنت شدگـان مسـخ شده به بوزينـه و خـوك (از قـوم بنـي اسرائيـل) لعنت نمايـد.
ثعْلبيّـه سهشنبـه بيست و دوم ذي الحجـه سـال 60 هجـري حضـرت (ع) ، شبانـه وارد ايـن منزلگـاه شـد و خبـر شـهادت ”مسلـم بـن عقيـل“ و ”هانـي بـن عـروه“ را بـه وي دادنـد. پـس حضـرت (ع) فـرمود: ” اناللـه و انـا اليـه راجعـون ... لا خيـر في العيش بعـد هـولاء ” (همـه از خداييـم و بـه سـوي او بـاز ميگرديم ، پس از اينـها زندگـي سـودي ندارد) آن گـاه اشك بـه صـورتش جـاري شـد و همراهـان نيـز گريـه كردنـد. فرزنـدان مسلـم پس از سـؤال حضـرت (ع)كـه فـرموده بـود: نظـر شـما چيست ” اكنـون چـه خواهيـد كـرد“ ؟ گفتنـد: ” بـه خـدا سوگنـد كـه مـا بـاز نميگـرديم ، مگـر آنكـه انتـقام او (پـدر) را بگيـريم يـا مـا نيـز بـه شـهادت برسيـم.“ نوشتـهاند: حسيـن (ع) بـا يـارانش اتمـام حجـت كـرد. امـا گروهي كـه بـه طمـع مـال و مقـام دنيـا بـا امـام (ع) آمـده بودنـد ، پـس از ايـن خبـر، از حضـرت (ع) جـدا شـدند. ثعلبيه* مدينه زرود * خزيميه * الحاجر * ذات عرق * وادي الصفراء * وادي العقيق * الصفاح * التنعيم * مكه سخـن امام حسيـن (ع) با مـردي از اهـل كوفـه درايـن منزلگـاه: بـه خـدا سوگنـد كه اگـر تـو را در مدينـه ملاقـات ميكردم ، اثـر جبـرئيل را در خـانه مـا ، و نـزول او براي وحـي بـه جـدّم را به تو نشـان ميدادم. اي بـرادر! عمـوم مردم دانش را از مـا برگرفتنـد ...
زُبالـه چهارشنبـه بيست و سـوّم ذي الحجـه سـال 60 هجـري حضـرت امام حسين (ع) خبر شهادتمسلم و هاني و همچنيـن عبداللـه بن يقطـر را در ايـن منزلگـاه بـه يارانش داد. سپس فـرمود: ” شيعيـان كوفـه مـا را بـي يـار و يـاور گذاشتـهاند. هـر كس از شما بخواهـد ، ميتوانـد بـاز گـردد و از سـوي ما حقطـي بـر گـردنش نيست.“ نوشتـهاند: گروهـي ديگـر از همراهـان بي وفـاي امـام (ع) در ايـن منزلگـاه از گـرد حضـرت (ع)پراكنـده شدنـد. امـام حسيـن (ع) عبداللـه بن بقطر را به سوي مسلم فـرستاده بـود که در ميـان راه دستگيـر و نـزد عبيداللـه بـن زيـاد بردنـد. او در بـالاي قصـر دارالامـاره ، در مقـابل مـردم خـود را نماينـده امـام حسيـن (ع) مُعرفـي و بـر يـاري او تاكيـد نمـود و آنهـا را بـر يزيـد ملعـون شورانـد. به دستـور ابن زيـاد او را از بـالاي قصـر بـه زيـر انداختـه و بـه شـهادت رساندنـد. زبالـه* ثعلبيه * مدينه زرود * خزيميه * الحاجر * ذات عرق * وادي الصفراء * وادي العقيق * الصفاح * التنعيم * مكه حضـرت امام حسيـن (ع) در جـواب مـردي كه از آيـه ” يوم ندعوا كل اناس بامامهم“ پرسيـده بود ، فـرمود: پيشـوايي مردم را به راه راست هدايت كرد و گروهـي اجـابت كردند ، و پيشـوايي مردم را به گمراهي دعـوت كرد و گروهـي اجـابت كردند. گـروه اول در بهشت و گـروه دوم در دوزخ خواهنـد بـود.
بَطْـن العقبـه • جمعـه بيست و پنجـم ذيالحجـه سـال 60 هجـري • پيـرمردي بـه حضـرت امام حسيـن (ع) عـرض كـرد: • ” بـه خـدا سوگنـد از هميـن جـا برگرد ، زيـرا در اين سفـر جـز بـا نيـزه و شمشير مواجـه نخواهـي گشت. اگر آنهـا كه ترا دعـوت كـردند ، بـار جنـگ را هـم بـه دوش ميگرفتنـد و امـور را برايتـان مهيـا ميكـردند و سپس بـر آنهـا وارد ميشديد ، يك حرفـي بـود. امـا بـا وضعيت پيش آمـده ادامـه راه را بـه صـلاح تو نميدانـم.“ • حضـرت (ع) در پاسـخ بـه اين پيـرمرد فـرمودند: • ” ايـن مطلب بـراي من واضـح و رأي همـان است كه ديدهاي ، ولي كسـي بر مقـدرات الهـي پيـروز نخواهـد شـد.“ • امـام (ع) خطـاب به يـارانش ميفـرمايد: • نميبينم خـود را جـز اينـكه كشتـه خواهـم شد. • يـاران علـت را كـه پرسيدند ، فـرمود: • ”در خـواب ديـدم سگـاني بـه مـن يـورش برده و در ميـان آنـها سگـي از همـه درنـدهتر است و مرا قطعـه قطعـه ميكننـد.“ بطن العقبه * زباله * ثعلبيه * مدينه زرود * خزيميه * الحاجر * ذات عرق * وادي الصفراء * وادي العقيق * الصفاح * التنعيم * مكه فـرازي از سخنـان حضـرت امـام حسيـن (ع) در ايـن منزلگـاه: بني اميـه مـا را رهـا نكننـد تا جـان مـا را بگيـرند. هرگـاه چنيـن كننـد ، خـدا بر آنـان كساني را مسلّط خواهـد كـرد كـه آنهـا را ذليـل و خـوار خواهـد سـاخت.
شَـراف و ذوحُسـم • شنبـه بيست و ششـم ذي الحجـه سـال 60 هجـري • حضـرت (ع) در منزلگاه شراف دستور دادند كه آب فـراوان برداشته و صبحگاهـان حركت كنند. در ميان راه و هنگـام ظهـر به لشكـري برخـوردند و امـام (ع) بـا سـرعت و قبـل ازدشمن در منزل ”ذوحسم“ مستقـر شد. آن گاه امام (ع) فـرمان داد تا لشكر دشمن و نيـز اسبـان آنان را سيـراب كننـد. • لشـكـر امام حسيـن (ع) و لشكر دشـمن ( به فرماندهي حُـر) نمـاز ظهـر و عصـر را به امـامت حضـرت (ع) خـواندند. • امـام (ع) سپـاه حـر را چنيـن خطـاب فـرمود: • ”ما اهـل بيت سـزاوارتر بـه ولايت و حكومت بر شما هستيـم از مدعيـاني كه براسـاس عـدالت رفتـار نميكنند و در حـق شـما ستـم روا ميدارنـد. اي مـردم! مـن بـه سـوي شما نيـامدم مگر آنكه دعوتـم كرديد. پس اگر از آمدنـم ناخشنوديـد ، باز گردم.“ تا حضرت (ع) خواست برگـردد ، حـر مانـع گشت. حضـرت (ع) فـرمود: • ” مـادرت بـه عـزايت بنشينـد! چـه ميخواهـي؟ • حـر گفت: مامـورم كـه تـو را بـه نـزد عبيـدالله بن زياد ببرم. حال اگر نميپذيـري ، حداقـل راهـي را انتخـاب كن كـه نه به كوفـه باشـد و نـه بـه مدينـه. ذوحسم * شراف * بطن العقبه * زباله * ثعلبيه * مدينه زرود * خزيميه * الحاجر * ذات عرق * وادي الصفراء * وادي العقيق * الصفاح * التنعيم * مكه از سخنـان حضـرت اباعبـداللـه الحسيـن (ع) در اين منزلگـاه: مگـر نميبينيـد كـه بـه حـق عمـل نميشـود و از باطـل پرهيـز نميشـود. در ايـن حـال ، سـزاوار است كه مومـن ، لقـاي پروردگـار را طلب نمايد.
البيضـه يكشنبـه بيست و هفتـم ذي الحجـه سـال 60 هجـري لشكـر حضـرت امام حسيـن (ع) و سپاه حـرّ بن يزيد رياحـي كـه به مُـوازات و نزديـك همديگـر حـركت ميكـردند ، در اين محـل فـرود آمدنـد. حضـرت (ع) در اين منزلگـاه لشكريـان حـر را مخـاطب قـرارداده ، چنيـن فـرمود: ” بنـي اميـه بـه فـرمان شيطان از اطاعتخـدا سرپيچـي نمـوده و فسـاد كـردند. حـدود خـدا را اجـرا نكرده و بيت المـال را منحصـر به خـود ساختند. حرام خـدا را حـلال و حـلال خـدا را حـرام كـردند... شـما به من نامـه ها نوشتيد و گفتيـد كـه با مـن بيعت كردهايد ، حـال اگـر به بيعت خـويش با من پايبنـد بمانيـد كـار عاقلانـهاي كردهايـد كـه مـن فـرزند دخت پيامبـر (ص) و اسـوهاي براي شـما هستـم. اگـر بيعتتان را بشكنيـد ، سوگنـد به جـانم! كـه از شما هـم بعيـد نيست ، چـرا كـه بـا پدرم ”علـي“ و برادرم «حسـن» و پسـرعمـويم ”مسلـم“ پيـمان شكني كـرديد. بدانيـد اگـر چنيـن كنيد سـعادت خـوتان را از دست دادهايـد.“ البيضه * ذوحسم * شراف * بطن العقبه * زباله * ثعلبيه * مدينه زرود * خزيميه * الحاجر * ذات عرق * وادي الصفراء * وادي العقيق * الصفاح * التنعيم * مكه قسمتي از سخنـان گوهـربار حضـرت امام حسيـن (ع) در ايـن منزلگـاه: اي مـردم! رسـول خـدا (ص) فـرمود: ”هـر كس سلطـان ستمگـر، پيـمان شكـن ، حـلال كننـده حـرام ها و مخـالف با سنت رسـول خـدا (ص) را ببينـد و در برابـر او برنخيـزد ، جايگـاهش با او در جهنـم است..“
عُـذيب الهجانـات دوشنبـه بيست و هشتـم ذي الحجـه سال 60 هجـري چنـد تـن از اهـل كوفـه بـا حضـرت مُلاقـات كرده و اوضـاع شهـر را چنيـن توصيف كـردند: ” به اشـراف كوفـه رشـوه هايي گـزاف دادهانـد و اينـك يك دل و يك زبان با تو دشمنـي ميورزند و ساير مردم دلشـان با توست. اما فـردا شمشيرهايشان به روي تو كشيـده ميشـود“ امـام حسيـن (ع) از آنـها دربـاره فـرستادهاش ” قيس بن مسهـر“ پرسيـد ، گفتنـد: ” وي را پس از دستگيـري بـالاي قصـر دارالامـاره بـرده تـا شما و پدرتـان را لعنت كنـد ، امـا او بر شما و پدرتـان درود فرستاد و ابـن زيـاد و پـدرش را لعنت كرد ، و آمدنتـان را خبـر داد. از اين رو ابـن زيـاد دستـور داد او را از بـالاي قصـر به زميـن انداختـه و به شـهادت رساندنـد“ در ايـن هنگـام اشـك از چشمان حضـرت(ع) سـرازير گشت و اين آيه شريفـه را تـلاوت نمـود: مـن المؤمنيـن رجـال صدقـوا مـا عاهـدوا الله عليه ، فمنهـم من قضـي نحبـه و منهـم من يتنظـر و ما بدلـوا تبـديلا ترجمـه: از ميـان مؤمنـان مردانـي هستند بر سر پيمان خود با خدا ايستادگـي كرده و به عهـد خـويش وفـا كردند ” به شهادت رسيدند“ و برخـي ديگـر در انتظـار شهادتاند... * عذيب الهجانات البيضه * ذوحسم * شراف * بطن العقبه * زباله * ثعلبيه * مدينه زرود * خزيميه * الحاجر * ذات عرق * وادي الصفراء * وادي العقيق * الصفاح * التنعيم * مكه حضرت سيد الشهداء (ع) هنگام شنيدن خبر شهادت «قيس» در اين منزلگاه چنين دعا فرمود: خداوندا! براي ما و شيعيان ما در نزد خود جايگاه والايي قرارده و در جوار رحمت خود جمع بفرما.
قصـر بنـي مقـاتل چهارشنبـه اوّل مُحـرم الحـرام سـال 60 هجـري گروهـي از اهـل كوفـه در اين منزلگاه خيمه زده بودند ، حضـرت (ع) از آنـها پرسيـد: آيا به يـاري من ميآييـد؟ بعضي گفتند: دل ما رضـايت به مرگ نميدهد و بعضي ديگر گفتند: ما زنـان و فـرزندان زيادي داريم ، مال بسياري از مردم نزد ماست و خبـر از سرنوشت اين جنگ نداريم ، لذا از ياري تو معـذوريم. حضـرت(ع)به جوانـان امـركرد كه آب بردارند و شبانه حـركت كنند. امـام (ع) همـانگونـه كه سوار بر مركب بود ، مختصـري به خـواب رفت. پـس از بيـداري كلمـه استرجـاع ” اناللـه و انااليه راجعـون ” را تكـرار ميكـرد. ”علـي اكبـر (ع) جلـو رفت و علت را جـويا شـد ، حضـرت (ع) فـرمود: اسب سواري جلـو من در خـواب ظاهـر شد و گفـت: اين قـوم شبانگـاه در حـركت است و مرگ بـه استقبـالشان ميآيـد.“ علـي اكبـر (ع) گفـت: پدرم! آيا ما بر حـق نيستيم؟ حضـرت (ع) فـرمود: «سوگنـد به خـدا كه ما برحقيـم» علـي اكبـر (ع) گفـت: ”پـس ما را باكـي از مـرگ نيست“ امـام(ع)فـرمود: ”خـدا تـو را جـزاي خيـر دهـد“ * قصر بني مقاتل * عذيب الهجانات البيضه * ذوحسم * شراف * بطن العقبه * زباله * ثعلبيه * مدينه زرود * خزيميه * الحاجر * ذات عرق * وادي الصفراء * وادي العقيق * الصفاح * التنعيم * مكه امام حسين (ع) در اين منزل به عبيدالله جعفي چنين فرمود: پس اگر ما را ياري نميكني خداي را بپرهيز از اينكه جزو كساني باشي كه با ما ميجنگند. سوگند به خدا اگر كسي فرياد ما را بشنود و ما را ياري نكند، خدا او را به رو در آتش مي افكند.
نينـوا و كــربلا پنجشنبـه دوم مُحـرم الحـرام سـال 61 هجـري ” نينوا ” جايـي است كه حـر دستور يافت حضـرت(ع)را در بياباني بيآب و علـف و بيدژ و قلعـه فـرود آورد. امـام (ع) براي اقـامت در محـل مناسبتري ، به حـركت خود ادامه داد تا به سرزمينـي رسيد. اسم آنجـا را سـؤال فـرمود؛ تا نام كـربلا را در جـواب شنيـد ، پس گـريست و فـرمود: ”پياده شـويد ، اينجا محـل ريختن خـون ما و محل قبـور ماست.“ ”و هميـن جـا قبـور مـا زيـارت خواهـد شـد ، و جـدم رسول خـدا (ص) چنيـن وعـده داد“ سپس اصحاب امـام (ع)پياده شدند و بار و اثاثيـه را فـرود آوردند. سپاه حـر نيـز در ناحيـه ديگـري در مقابل امـام (ع) اردو زدند. حضـرت (ع) اهل بيت خـود را جمـع كرده ، نظري برآنها افكند و گـريست. سپس فـرمود: ”خـدايا مـا را از حـرم جدمان راندند ، و بني اميـه در حـق ما ستم روا داشتنـد. خدايا! حق ما را از ستمگـران بستـان و بر دشمنان پيـروز گـردان“ عبيدالله بن زيـاد نامـهاي بدين مضـمون براي حضـرت نوشت: خبـر ورود تو به كـربلا رسيـد. من از جـانب معاويـه مامـورم سر بر باليـن ننهـم تا تـو را بكشـم و يا به حكـم من و حكـم يزيـد بن معاويـه بازآيـي! والسـلام. امـام (ع) فـرمود: ايـن نامـه را جوابـي نيست! زيـرا بر عبيـدالله عـذاب الهـي لازم و ثابت است. * قصر بني مقاتل * عذيب الهجانات البيضه * ذوحسم * شراف * بطن العقبه * زباله * ثعلبيه * مدينه زرود * خزيميه * الحاجر * ذات عرق * وادي الصفراء * وادي العقيق * الصفاح * التنعيم * مكه حضرت اباعبدالله الحسين (ع) چون نامه ابن زياد را خواند، فرمود: رستگار نشوند آن گروهي كه خشنودي مردم را با غضب پروردگار خريدند. (خشنودي مردم را بر غضب خدا مقدم داشتند).
كـــربلا جمعـه سـوّم مُحـرم الحـرام سـال 61 هجـري عمـربـن سعـد با لشكـري چهـارهـزار نفره از اهـل كوفه وارد كــربلا شد. برخـي نوشتهاند: قبيـله عمـربن سعـد (بنـي زهـره) نـزد او آمده و او را سوگند دادند تا از اين كـار داوطلب جنگ با امام حسيـن (ع)برحـذر باشد تا باعث دشمني ميان آنها و ” بنـي هاشـم“ نگردد. از طرفـي يكي از دو فـرزندش به نـام ”حفـص“ او را به مقاتله با حسيـن(ع)تشويق مينمود و ديگري او را برحذر ميداشت! لذا ”حفـص“ همراه پدر براي جنگ با حسيـن (ع) به كــربلا آمد. عمـربن سعـد شخصـي را نـزد حضـرت(ع) فرستـاد تا از علت آمدنش به اين سرزميـن جويا شود. حضـرت(ع)فـرمود: ” مردم شهر شما به من نامه نوشته و مرا دعـوت كردهاند و اگـر از آمدنم ناخـوشنوديد باز خواهـم گشت! عمـربن سعـد تـا از پيـام امـام (ع) مطلع گشت ، گفت: ” اميـدوارم خـدا مـرا از جنـگ بـا حسيـن (ع)برهانـد! “ * قصر بني مقاتل * عذيب الهجانات البيضه * ذوحسم * شراف * بطن العقبه * زباله * ثعلبيه * مدينه زرود * خزيميه * الحاجر * ذات عرق * وادي الصفراء * وادي العقيق * الصفاح * التنعيم * مكه سخـن حضـرت امـام حسيـن (ع) هنگـام ورود به كـــربلا: مردم ، بندگان دنيا هستند و دين آنها جز سخن بر زبانشان نيست. تا آنگاه كه زندگيشان بچرخد ، دنبـال دين ميرونـد. و هر گـاه بناي امتحـان و آزمـايش پيش آيد ، دينـداران بسيار انـدك ميشونـد.
كــــربلا شنبـه چهـارم مُحـرم الحـرام سـال 61 هجـري ”عبيـدالله بـن زيـاد“ در مسجد كوفـه مردم را چنيـن خطاب كرد: ” اي مـردم! خاندان ابوسفيان را آزموديد و آنها را چنان كه ميخواستيد ، يافتيـد! و يزيـد را ميشناسيد كه داراي رفتـار و روشـي نيكوست كه بـه زيردستـان احسان ميكند و بخشش هـاي او بجـاست! و پـدرش نيـز چنين بـود! اكنـون يزيـد دستور داده تا بيـن شـما پولـي را تقسيـم نمـايم و شـما را بـه جنگ بـا دشمنش حسيـن بفرستـم“ سپس دستـور داد در تمـام شهـر نـدا كننـد و مـردم را بـراي جنگ آمـاده حـركت سازنـد. ”شمـربـن ذي الجـوشن“ بـا چهـار هـزار جنگجـو ، ”يزيـد بن ركـاب“ بـا دو هـزار جنگجـو ، ”حسيـن بـن نميـر“با چهـار هـزار جنگجـو ”مضـاير بـن رهينـه“ با سـه هـزار جنگجو ، و ” نصـربـن حرشـه ” بـا دو هـزار جنگجـو بـراي جنـگ با حسيـن (ع) اعـلام آمادگـي كرده و حـركت به سـوي كـربلا را آغـاز كردنـد. * قصر بني مقاتل * عذيب الهجانات البيضه * ذوحسم * شراف * بطن العقبه * زباله * ثعلبيه * مدينه زرود * خزيميه * الحاجر * ذات عرق * وادي الصفراء * وادي العقيق * الصفاح * التنعيم * مكه حضـرت حسيـن بن علـي (ع) در پاسخ ” قيـس بـن اشعث“ كه سفارش به بيعت با يزيـد ميكرد ، فرمود: نه ، به خدا سوگند ، نه دست ذلت بر دست آنان ميگذارم و نه مانند بردگان از صحنه جنگ فرار ميكنم.
كـــربلا يكشنبـه پنجـم مُحـرم الحـرام سـال 61 هجـري نيروهـاي پراكنده در سطـح شهـركوفـه كـم كـم جمـع شـده و بـه لشكـر عمـربـن سعـد ميپيـوندند. نوشتهانـد: شبث بـن ربعـي با هـزار سـوار به سـوي كـربلا روان شـد. عبيـداللـه عـدهاي را مامـوريت داد تا در مسيـر به سوي كــربلا بايستند و از حـركت كسانـي كه بـه قصـد ياري حسيـن (ع) از كوفـه خـارج ميشونـد ، جلوگيـري كنند. چـون گروهـي از مردم ميدانستند كـه جنگ با امام حسيـن (ع)در حكـم جنگ با خـدا و پيامبـر (ص) است ، در اثنـاي راه از لشكـر دشمـن جـدا شـده و فـرار ميكردنـد. نوشتـهاند: فرمانـدهاي كه از كوفـه با هـزار رزمنده حـركت كرده بود چـون به كــربلا ميرسيد ، سيصـد يا چهـارصـد نفـر همـراه او بودنـد و بقيـه چـون اعتقـادي به اين جنـگ نداشتند ، اقـدام به فـرار ميكردند. * قصر بني مقاتل * عذيب الهجانات البيضه * ذوحسم * شراف * بطن العقبه * زباله * ثعلبيه * مدينه زرود * خزيميه * الحاجر * ذات عرق * وادي الصفراء * وادي العقيق * الصفاح * التنعيم * مكه فـرازي از سخنـان حضـرت سيـد الشهـداء (ع) با سپـاه دشمـن: هيهات! ما به ذلت تن نخواهيم داد. خدا و رسول او و مؤمنان هرگز براي ما ذلت و خواري را نپسنديدند. دامنهاي پاكي كه ما را پروريده، و سرهاي پرشور و مردان غيرتمند؛ هرگز طاعت فرومايگان را بر كشته شدن مردانه ترجيح ندهند
كــربلا دوشنبـه ششـم مُحـرم الحـرام سـال 61 هجـري عمـربـن سعـد ، نامـهاي را از عبيدالله دريافت ميدارد كه مضمـون آن چنيـن است: من از لشكـر سـواره و پيـاده چيـزي را از تو فـروگذار نكـردم ، و توجـه داشته باش كه مأمورانـي سپـردهام تا هـر روز وضعيت را به من گـزارش كننـد. حبيب بن مظاهر از حضـرت اجـازه ميگيرد تا نزد طايفهاي از بنـي اسـد كه در آن نزديكـي هـا زندگـي ميكردند رفتـه و آنان را به يـاري فـرا خوانـد ، حضـرت اجازه دادند. ”حبيب“ نزد آنها رفت و گفـت: ” امـروز از من فـرمان بريـد و به يـاري حسين بشتابيد تا شـرف دنيـا و آخـرت از آن شما باشد “ تعـداد 90 نفـر بپـا خواستند و حـركت كردند ، اما در ميـان راه با لشكر عمـربـن سعـد برخـورد كردند و چـون تاب مقاومت نداشتند ، پراكنده شده و برگشتند. ”حبيب“ به نـزد حضـرت رسيد و جـريان را تعـريف نمـود. حسيـن (ع) گفـت: ” لاحـول و لا قـوه الا باللـه“ * قصر بني مقاتل * عذيب الهجانات البيضه * ذوحسم * شراف * بطن العقبه * زباله * ثعلبيه * مدينه زرود * خزيميه * الحاجر * ذات عرق * وادي الصفراء * وادي العقيق * الصفاح * التنعيم * مكه نامه امـام حسيـن (ع) از كـربلا به برادرش محمـدبن حنفيـه و بني هاشـم: مثـل اينـكه دنيـا اصـلاً وجـود نداشتـه ” اين گونه دنيا بي ارزش و نابود شدني است“ و آخرت هميشگي و دائم بوده و هست.
كـــربلا • سـه شنبـه هفتـم مُحـرم الحـرام سـال 61 هجـري • تعـداد نظاميانـي كه لباس و سـلاح جنگـي و حقـوق از حكومت غاصب بني اميـه گرفته و به جنگ امـام حسيـن (ع) آمده بودند را ، بالـغ بر 30 هزار جنگجـو نوشتهاند. • عمـر بـن سعـد نامـهاي بدين مضمـون از عبيداللـه دريافت كرد كه: با سپاهيـان خود بين امـام حسيـن (ع) و اصحابش و آب فرات فاصله بينداز به طوري كه حتي قطرهاي آب به امام (ع) نرسد، همان گونه كه از دادن آب به عثمان بـن عفـان خود داري شد! عمـر بـن سعـد 500 سـوار را در كنـار شريعـه فرات مستقر كرد. • يكي از آنها فـرياد زد: • حسيـن ! ... به خـدا سوگند كه قطرهاي از اين آب را نخواهي آشاميـد تا از عطش جـان دهـي! حضـرت فـرمود: • ”خـدايا! او را از تشنگي هـلاك كـن و هرگـز او را مشمول رحمتت قـرار مـده “ حميـد بـن مسلـم ميگويـد به چشم خـود ديـدم كه نفـرين امـام (ع) عملـي گشت. * قصر بني مقاتل * عذيب الهجانات البيضه * ذوحسم * شراف * بطن العقبه * زباله * ثعلبيه * مدينه زرود * خزيميه * الحاجر * ذات عرق * وادي الصفراء * وادي العقيق * الصفاح * حضـرت اباعبـدالله الحسيـن (ع) سپـاه دشمـن را چنيـن نفـرين كرد: بار خدايا! باران آسمان را از اينان دريغ كن ، و بر ايشان تنگي و قحطي ” همچـون سال هـاي يوسف ” پديد آور ، و آن غلام ثقفي ” حجـاج بـن يوسـف ” را برايشان بگمار تا جام زهر به ايشان بچشاند ، و انتقام من و اصحاب و اهل بيت و شيعيان مرا از اينان بگيرد. التنعيم * مكه
كـــربلا چهارشنبـه هشتـم مُحـرم الحـرام سـال 61 هجـري هـر لحظـه تب عطش در خيمه ها افـزون ميشـد ، امام (ع) بـرادرش عبـاس را به همـراه عـدهاي شبـانه حـركت داد. آنها با يك برنامه حسـاب شـده ، صفوف دشمـن را شكسته و مشكها را پر از آب كـردند و به خيمـه ها برگشتند. ملاقـات امـام (ع) بـا عمـر بـن سعـد حضـرت فـرمود: اي پسـر سعـد! آيـا بـا مـن مقاتلـه ميكنـي و از خدا هراسي نـداري؟ ابـن سعـد گفت: ” اگـر از اين گـروه جـدا شـوم ، خـانهام را خـراب و اموالم را از من ميگيـرند و مـن برحـال افـراد خـانوادهام از خشم ابن زيـاد بيمناكـم“حضـرت فـرمود: تـو را چه ميشـود؟ خـدا جـان تـو را بـه زودي در بستـر بگيـرد و تو را در روز قيامت نيامرزد گمان ميكنـي كـه بـه حكومت ري و گرگـان خواهـي رسيد؟ به خدا سوگنـد چنيـن نيست و به آرزويت نخواهـي رسيـد“ عبيداللـه طـي نامـهاي عمـر بـن سعـد را تهديد به عزل و بركناري كـرده ، ميگويـد: ” اگر از فـرمان من سربـاز زنـي ، مسئوليت لشكر را به شمـر بـن ذي الجوشـن واگـذار خواهم كرد. * قصر بني مقاتل * عذيب الهجانات البيضه * ذوحسم * شراف * بطن العقبه * زباله * ثعلبيه * مدينه زرود * خزيميه * الحاجر * ذات عرق * وادي الصفراء * وادي العقيق * الصفاح * التنعيم * مكه فـرازي از سخنـان امـام حسيـن (ع) با يـارانش: اي بزرگ زادگان! صبـر پيشه كنيـد كه مرگ جـز پلـي نيست. كه شما را از سختي و رنج عبور داده و به بهشت پهناور و نعمتهاي هميشگي آن ميرساند.
كـــربلا پنـج شنبـه نهـم مُحـرم الحـرام سـال 61 هجـري شمـر خـود را به خيـام امـام (ع) رسانده ، ضمن صدا كردن حضـرت عبـاس (ع) و ديگـر فـرزندان ام البنيـن ، ميگويـد: ” بـراي شما از عبيـداللـه امان نامـه گرفتـم“ آنهـا متفقاً گفتند: ”خـدا تو را و امان نامـه تو را لعنت كند ، ما امان داشته باشيم ولي پسر دختـر پيامبـر امان نداشته باشد؟“ امـام حسيـن (ع) توسط حضـرت عبـاس (ع) از دشمـن يك شب را براي نمـاز ، راز و نيـاز با خـدا و تـلاوت قـرآن مهلت ميگيرد. حفـر خنـدق در اطـراف خيـام براي مقابله با شبيخـون دشمن و قطـع كردن راه ارتباطـي دشمن با خيـام از سـه طـرف ، كه فقط از يك قسمت ارتبـاط برقرار باشد و يـاران امـام (ع) در آنجا مستقـر بودنـد. اين تدبيـر امـام (ع) براي اصحاب بسيار سودمند بود. گروهـي از لشكـر عمـر بـن سعـد به سپاه امـام (ع) مي پيوندند. * قصر بني مقاتل * عذيب الهجانات البيضه * ذوحسم * شراف * بطن العقبه * زباله * ثعلبيه * مدينه زرود * خزيميه * الحاجر * ذات عرق * وادي الصفراء * وادي العقيق * سخـن سيـد الشهـداء (ع) خطـاب به دشمـن: واي بر شما ، چه زياني ميبريد اگر سخن مرا بشنويد؟ من شما را به راه راست ميخوانم. اما شما از همه فرامين من سرباز ميزنيد و سخن مرا گوش نميدهيد ، چرا كه شكم هاي شما از مال حرام پرشده و بردل هاي شما شقاوت نهاده شده است. الصفاح * التنعيم * مكه
كــربلا جمعـه دهـم مُحـرم الحـرام سـال 61 هجـري امـام (ع) با يارانش نمـاز صبـح را به جمـاعت خواند و سپس با آنها چنيـن سخن گفت: “... خـدا بـه شـهادت من و شـما فـرمان داده است. بر شـما باد كه صبر و شكيبـايي را پيشه خـود سـازيد“ حضـرت(ع) ” زهيـر بـن قيـن ” را فرمانده راست سپاه ، و حبيب بن مظاهـر را فرمانده چپ سپاه گمارد و پرچم را به دست برادرش حضرت عبـاس (ع) سپرد. گرچه سپاه دشمن به خيمهها نزديك ميشد ، ولي حضـرت تيري نينداخت چون ميفرمود: ”دوست ندارم كه آغازگـر جنگ با اين گـروه باشـم“ عمـربـن سعـد تير را بر كمان نهاده و به سوي ياران امام(ع) انداخت و گفت: ” گواه باشيد كه اول كسي بودم كه به سوي لشـكر حسين تير انداختم “سپس سپاهيان عمـربـن سعـد تيـر بر كمـان نهاده و از هر طرف ياران حسيـن(ع) را نشانه رفتند. امـام(ع) فرمود: ”ياران من! بپاخيزيد و به سوي مرگ (شهادت) بشتابيد ، خدا شما را بيامرزد“ در حمله اول بالغ بر چهـل تـن شهيـد شـدند و سپس يـاران باقـي مانـده هر كدام به نوبت به تنهايـي به ميـدان رزم شتافته و به شـهادت ميرسيـدند و بعـد از آنـها نـوبت به خـاندان بني هاشـم رسيـد و آنها نيـز شـربت شـهادت را نوشيـدند. * قصر بني مقاتل * عذيب الهجانات البيضه * ذوحسم * شراف * بطن العقبه * زباله * ثعلبيه * مدينه زرود * خزيميه * الحاجر * ذات عرق * وادي الصفراء * حضـرت امـام حسيـن (ع) كه يكـه و تنـها مانده بود ، نگاهي به اجسـاد مطهـر شـهدا كرده و آنها را صـدا ميكرد. حضـرت (ع) براي وداع آخرين به سوي خيـام آمد ، آنگاه در حالي كه شمشيرش را از غلاف بيرون آورده بود در برابر دشمن قرارگرفت و جنگ نماياني كرد. دشمن از هر طرف وي را محاصره نمود. ناگاه تيـري سه شعبه به قلب مباركش اصـابت كرد و در حالي كه يكصـد و چند نشانه تيـر و نيزه بر پيكرش بود ، نقش بر زمين گشت و روح مباركش به ملكوت اعلي پيوست. اما شيـون زنـان ، كودكـان و حتي فرشتگـان الهـي بلند شد. وادي العقيق * الصفاح * التنعيم * مكه
كـــربلا وقـايع عصـر عاشــورا عصـر روز دهـم لشكـر یزیـد بعد از اینكه امام حسین (ع) را بـه شهادت رساند به دستـور فـرماندهان خود دست به غارت و آتش زدن خیمه هـا و آزار و اذیت خـاندان نبـوت زدند، آن نامردمـان به سوی خیمـه های حـرم امـام حسیـن (ع) روی آوردند و اثاث و البسـه و شتـران را به یغمـا بردند و گاه بانویـی از آن اهـل بیت (ع) پاك با آن بیشرمان بر سر جامـهای در كشمكش بود و عـاقبت آن لئیمان جامه را از او میربودنـد. دختـرانرسول خـدا (ص) و حـریم او از خیمـه ها بیـرون آمده و میگریستند و در فـراق حامیـان و عـزیزان خـود شیـون و زاری مینمودند. بعـد از این اهـل بیت(ع) را با سر و پای برهنـه و لباس بـه یغما رفته به اسیری گرفتند و آن بزرگـواران به سپاه دشمن میگفتند كه ما را بر كشته حسیـن (ع) بگذرانید. چـون اهـل بیت (ع) نگاهشان به كشته ها افتاد فـریاد كشیدند و بـر صـورت خـود زدند. بعـد از این قضایا عمـر سعـد ملعـون درمیـان یارانش جـار كشیـد: چـه كسـی است كه اسب بـر پشت و سینه حسیـن (ع) بتـازد! ده كس داوطلب شدند و تن حسین (ع) را بـا سـمّ اسبـان لگـدكـوب كردنـد. * قصر بني مقاتل * عذيب الهجانات البيضه * ذوحسم * شراف * بطن العقبه * زباله * ثعلبيه * مدينه زرود * خزيميه * الحاجر * ذات عرق * وادي الصفراء * وادي العقيق * و همـان عصـر عاشـورا بود كه عمـر سعـد سـر مبـارك امـام حسیـن (ع) را با خولـی بن یزیـد اصبحـی و حمیـد بن مسلم ازدی نزد عبیداله بن زیاد به كوفـه فرستاد و سرهای یاران و خاندان او را جمع كرده و هفتـاد دو سـر بود و به همراهی شمـر بـن ذیالجـوشن و قیس بن اشعث به كوفـه فـرستاد. سپس كشته های خـودشان را پیـدا كرده دفن نمودند ولـی جنـازه بی سـر و زیـر پـای اسبـان لگـدكـوب شـده امـام حسیـن (ع) و یـارانش تا روز دوازدهـم محـرم عـریان در بیـابان كــربلا بود تا اینكه توسط قبیلـه بنـیاسـد و به راهنمائـی امـام سجـاد (ع) دفـن شدنـد. الصفاح * التنعيم * مكه
كــربلا شنبـه يازدهـم مُحـرم الحـرام سـال 61 هجـري عُمـر سعـد ملعـون در روز يازدهـم مُحـرم دستـور كـوچ از كـربلا بـه سـوی كوفـه را میدهـد و زنـان و حـرم امـام حسیـن (ع) را بـر شتـران بیجهـاز سـوار كـرده و این ودایع نبـوت را چـون اسیـران كفّـار در سخت ترین مصـائب و هُمـوم كوچ میدهنـد. در هنگـام حـركت از كــربلا عمـر سعـد دستـور داد كـه اسـرا را از قتلگـاه عبـور دهنـد. قیـس بـن قـرّه گویـد: هـرگز فـراموش نمیكنم لحظـهای را كـه زینب دختـر فاطمه (ع) را بـر كشتـه بر خـاك افتـاده بـرادرش حسیـن (ع) عبـور دادند كـه از سـوز دل مینالیـد... و امـام سجـاد (ع) می فـرماید: ... من بـه شهـدا نگریستـم كـه روی خـاك افتـاده و كسـی آنـها را دفن نكـرده ، سینـهام تنگ شـد و بـه انـدازهای بر مـن سخت گذشت كـه نزدیـك بـود جـانم بر آیـد و عمـهام زینـب وقتی از حـالم بـا خبـر شـد مـرا دلـداری داد كـه بیتابـی نكنـم. * قصر بني مقاتل * عذيب الهجانات البيضه * ذوحسم * شراف * بطن العقبه * زباله * ثعلبيه * مدينه زرود * خزيميه * الحاجر * ذات عرق * وادي الصفراء * وادي العقيق * الصفاح * التنعيم * مكه چون چـاره نيست ميروم و ميگذارمت اي پـاره پاره تن به خـدا ميسپـارمت
كوفــه يكشنبـه دوازدهـم مُحـرم الحـرام سـال 61 هجـري دراثـرتبلیغـات سـوء عبیـدالله بن زیـاد علیه امـام حسیـن (ع) و خـاندانش (ع) ضمـن خارجـی معرفـی كردن آن حضـرت ، مـردم كوفـه را تشـويق به حضـور در جشـن پيـروزي نمـود. مـردم كوفـه خوشحـال از پيـروزي جهت ديدن اسراء به كوچه و بازار آمدنـد كـه ناگهـان شـادي بسياري از آنان كه كمي نور ايمان در دلشان بود با خطبـه هاي آتشيـن حضـرت امـام سجـاد (ع) و عمـه بزرگـوارش حضـرت زينب كبـري (س) تبديل به آتش نـدامت و سـوز عزا گرديد. ايـن دو بزرگـوار به همـراه ديگـر بازمـاندگان كـــربلا در طـول مدتی كه در كوفـه و در میـان مـردم بودند به عنـوان اسیـر جنگـی در بيـن سـرها بـالای نیـزه شـهداي كــربلا حـركت ميكـردند. مـردم كوفـه كـم كـم به سـؤال در مُـورد اصـل و نسب اسـراء پرداختند و با هميـن شبهات و سـؤالات وارد دارالامـاره شـدند تا در مجلس عبيـدالله بـن زيـاد كـه حاكـم جبـار كوفـه و مسبب اصلـي شـهادتامـام حسيـن(ع) بـود ، پاسـخ خـود را بيابنـد. عبيـدالله بن زيـاد جلـوی چشـم اسـراء و مـردم بـا چـوب دستـی به سـر مبـارك میزد و خـود را پیـروز میـدان قلمـداد میكرد و كشتـه شـدن امـام حسیـن (ع) را خـواست خـدا ميدانست كه در هميـن حال با جـواب متقـن و مستحكـم حضـرت زينب (ع) و حضـرت علـي بن الحسيـن(ع) مُوجبـات رسـوايي يزيـد و يزيديـان فـراهم ميگـردد. كربلا كوفه * قصر بني مقاتل * عذيب الهجانات البيضه * ذوحسم * شراف * بطن العقبه * زباله * ثعلبيه * مدينه زرود * خزيميه * الحاجر * ذات عرق * وادي الصفراء * وادي العقيق * الصفاح * التنعيم * مكه ابـن زیـاد بعـد از آنكـه یك روز ( یا چنـد روز بنا به روایتـی ) سـرها را در كوچـه ها و محله های كوفـه گردانیـد ، آنها را به شـام نزد یزیـد بـن معاویـه فـرستاد و بعـد از آن اسرا را به سرپرستی مخضّـر بن تعلبـه عائذی و شمـر بن ذیالجـوشـن به شام روانـه كرد. او دستـور داد كه حضـرت زيـن العـابدين (ع) را با غـل جامعه ببندند و دست هاي ايشـان را برگردنش قفل كنند و حضـرت را سوار بر شتـر بی جهـاز بـه سـوی شـام ببـرند.
كنـار رود فـرات حـاملان سـرهای شهـدا در اولیـن منزل جهت استـراحت بار انداختند و با سـرمقـدس به بازی و تفـریح مشغول شدند و مقـداری از شب را به عیش و نـوش گذراندند به ناگاه دستـی از دیوار بیـرون آمد و با قلمـی آهنیـن این شعـر را بـا خـون نوشت: آیا گروهی كه امام حسیـن (ع) را كشتند در روز قیامت امید شفاعت جدش را دارند؟ در هميـن محل راهبـي مشغول مناجـات بود كه اين سخنان به گوشش رسيد. برخاست و از پنجره دید از نیزهای كه كنار دیوار دیر گذاشتهاند نوری عظیم به سوی آسمان افراشته شده و فرشتگان آسـمان گروه گروه به نزد آن فرود می آیند. راهـب از دیدن این حالات ، متعجب شد و ترس او را فرا گرفت. از صومعـه خارج و به میان یـاران ابن زیـاد رفت و پرسید بزرگ شما كیست؟ گفتند خولـی . راهـبنزد خولـی رفت و پرسید این سر كیست؟ گفت سر مرد خارجـی كه در سـرزمین عـراق خـروج كرد و ابـن زیـاد او را كشت. گفت نامش كیست؟ گفت حسیـن بـن علـی بن ابیطالب گفت نام مـادرش چیست؟ گفت فاطمـه بنت مُحمـد مُصطفـی (ص)؟ گفت همان محمـدیكه پیغمبـرخـودتان است؟ گفت آری. راهـب گفت: هلاكتـان بـاد بخاطـر كـاری كـه كـردید. راهـب از آنها خـواهش كرد سر تا صبـح نزد او بگذارند. خولـی گفت نمیتوانیم بدهیم تا نزد یزیـد بن معاویـه ببریم و از او جایزه بگریم راهـب گفت جایزه تو چقدر است؟ ده هـزار درهـم را به تو می دهم. كـربلا كنار رود فـرات * كوفـه * قصر بني مقاتل * عذيب الهجانات البيضه * ذوحسم * شراف * بطن العقبه * زباله * ثعلبيه * مدينه زرود * خزيميه * الحاجر * ذات عرق * وادي الصفراء * وادي العقيق * خولـی پذیرفت درهم را گرفت و سر مطهـر را به راهـبسپرد. سر مطهـر را به مشك خوشبـو نمود و آن را روی سجـاده اش گذاشت و تمام شب را گریه كرد. وقتی صبح شد به سر منور عرض كرد ای سر! من جز خویشتن ، چیزی ندارم ولی شهادت می دهم كه معبودی جز خدا نیست. جد تو محمد (ص) پیامبـر خداست و گواهی می دهم كه من غلام و بنده تو هستم. ای اباعبدالله! به خدا سوگند، بر من سخت است كه در كـربلا نبودم و جان خود را فدای تو نكردم. ای ابا عبـدالله! هنگامی كه جدت را دیدار می كنی گواهی ده كه من شهادتیـن گفتم و در خدمت تو اسلام آوردم. آنگاه راهب گفت اشهـد ان لا الـه ... . سپس سر را به آنها تحویل داد. پس از این دیدار از صومعـه خارج و خود را خدمتكار اهـل بیت (ع) كرد. الصفاح * التنعيم * مكه
تكــريت كـاروان اسيـران كــربلاوقتـي بـه تكـريت رسيـدند، مأموران بـه فـرماندار آنجـا نوشتند ما را ملاقـات كن كه سرهـاي خارجـي همـراه ماست. وقتـي كه فـرماندار نامه را خـواند، دستور داد تا علـم ها را برافـراشتند و بـوق ها را نواختند و شهـر را زينت كـردند و مـردم از هـر سـو و مكان گـرد آمدنـد. آن گـاه فـرماندار بيـرون آمد و آنها را ملاقات كرد و هـر كس از آنـان ميپرسيـد جـواب ميدادند اين سر خارجـي است كه بـر يزيـد خـروج كـرده بـود و ابـن زيـاد او را كشت. كه مـرد نصرانـي گفت: اي مـردم مـن در كوفـه بـودم كه اين سر را آوردند اين سر خارجـي نيست بلكـه سـر حسيـن (ع) است. همين كـه ايـن كـلام را شنيـدند بـراي بزرگداشت امـام حسين (ع) ناقـوس ها را به صـدا درآوردند و گفتنـد مـا از قومـي كـه فـرزند دختـر پيامبـرشـان را كشتـهاند، بيـزاريم. چـون خبـر چنيـن برخـوردي از سـوي مردم تكـريت به مأمـوران يزيـد رسيد كـاروان را وارد آن شهـر نكردند و از خـارج تكـريت از راه بيـابان بـه راه خـود ادامـه دادنـد. تكريت* كربلا كنار رود فرات * كوفه * قصر بني مقاتل * عذيب الهجانات البيضه * ذوحسم * شراف * بطن العقبه * زباله * ثعلبيه * مدينه زرود * خزيميه * الحاجر * ذات عرق * وادي الصفراء * وادي العقيق * الصفاح * التنعيم * مكه
صليتا* • اعمـي،ديـر عـروه و صليتـا • بعـد از اينكه كـاروان اسـراء كــربلاخـارج از تكـريت به راه خود ادامـه داد به منـزل بـه نـام اعمـي رسيد و بعـد از آن منزل ديـر عـروه را بدون توقف به قصد منزل ديگر به نام صليتـا ترك كردند. • النخلـه • هنگامـي كه كـاروان به وادي النخلـه رسيدند شب بود و شب را در همان منزل بيتوتـه نمودند. • در آن شب صـداي نالـه و گـريه كودكـان و مرثيـه خوانـي زنان به گـوش ميرسيـد كه چگونه در داغ عزيزان خود اشك ميريختنـد امّـا چشم ها و دل هـاي كور مأمـوران كاروان هيـچ يك از ايـن اشك هـا و ندبه هـا را نديـد و تا صبـح مـأموران يزيـد به خوشگـذراني و لهـو و لعـب مشغـول بودنـد. • مرشـاد و لينـا • اسيـران داغـدار كربلا از وادي نخله راه افتادند و به مرشاد رسيدند. زنـان و مـردان آن شهـر به استقبـال آمدند و با ديدن قافلـه اسيـران صـداي ضجـه و ناله آنها بلند شد و بيم آن رفت كه بر قـاتلان سيد الشهداء حضـرت حسين بن علي(ع) حمله كنند. دير النخله * صليتا* دير عروه * اعمي * تكريت * كـربلا كنار رود فرات * كوفـه * قصر بني مقاتل * عذيب الهجانات البيضه * ذوحسم * شراف * بطن العقبه * زباله * ثعلبيه * مدينه زرود * خزيميه * الحاجر * ذات عرق * وادي الصفراء * وادي العقيق * الصفاح * التنعيم * مكه
صليتا* دير النخله * * سنجار صليتا* * موصل دير عرو ه * اعمي* تكريت* كربلا • موصـل و سنجـار • در نزديكـي منـزل موصـل مأمـوران يزيد نامهاي بـه فرماندار موصـل نوشتند كـه شهـر را آذين ببندند و آماده ورود كـاروان اسـرايكــربلا گـردند. • بـه دستـور حاكـم موصـل شهـر آذين بندي شد و چراغاني و هياهـو همـه شهـر را فـرا گرفتنـد. • مـردم ايـن وادي از خـود ميپرسيدنـد كـه علـت ايـن همـه شـور و شـادي و آذيـن چيست؟ • كـه در پاسـخ شنيدند: • عبيـداللـه عـدهاي را كـه بـر يزيـد خـروج كـردهاند را كشتـه است و سـر آن هـا را بـراي يزيـد ميفرستنـد. • در بيـن مـردم شخصـي شـروع بـه فـرياد كـرد كـه: • اي مـردم اينـها دروغ ميگوينـد. بدانيـد كه ابن زيـاد پسر پيغمبـر خـدا را كشته است و در اين كـاروان سـر حسيـن را انتقـال ميدهند. كنار رود فرات * كوفه * قصر بني مقاتل * عذيب الهجانات البيضه * ذوحسم * شراف * بطن العقبه * زباله * ثعلبيه * مدينه زرود * خزيميه * الحاجر * ذات عرق * وادي الصفراء * وادي العقيق * الصفاح * التنعيم * مكه
نصيبيـن در نصيبيـن حاكـم شهـر به آراستن شهر دستور داد و كسي كه سـرمقـدس امـام با او بود، خواست كه وارد شهـر شود اما اسب او فـرمان نبـرد و اسب ديگري برايش آوردند كه اين موضـوع چندين بار تكـرار شد. ناگـاه سـرمطهـر را ديدند كه بر روي زميـن است. ابراهيـم موصلـي ، آن را برداشت و نيك در آن نگـريست تا اينكه آن را شناخت و مأمـوران را ملامت كرد. اهـل شهر از اين صحنـه را ديدند و مأمور حامل سر را كشتند و سـر را وارد شهـر نكردنـد. عيـن الـورد و دعـوات كـاروان اسيـران كــربلاپس از خـروج از نصيبيـن به عيـن الــورد رسيدند. والـي آنجـا و مردمـان پذيرفتنـد كه سـرها را در شهـر بگرداننـد و مقـرر شد كه از باب اربعيـن داخـل شوند. سـرمنـور را در ميـدان شهـر بر نيـزه كردند و از نيمـروز تا عصـردر معـرض تماشـاي مردم بـود. گروهي شادماني ميكردند كه سـرخارجـي است و جمعي گـريان بودند. صليتا * دير النخله * صليتا * * نصيبين * سنجار * دعوات * قنسرين * موصل * عين الورد دير عروه * اعمي * تكريت* كربلا كنار رود فرات * كوفه * قصر بني مقاتل * عذيب الهجانات البيضه * ذوحسم * شراف * بطن العقبه * زباله * ثعلبيه * مدينه زرود * خزيميه * الحاجر * ذات عرق * وادي الصفراء * قنسـريـن قنسـرين محلـي آبـاد و پـرجمعيت بـود. مـردم اين شهـر وقتـي با خبـر از آمـدن كاروان شـدند دروازههـا را بستند و مانـع ورود آنان شدنـد. مـردم بنـي اميـه را لعـن كـردند و با سنـگ به مأمـوران زدنـد و ميگفتنـد: اي بدكـاران! اي كشندگـان فـرزندان پيامبـران! قسـم به خـدا نبايـد به شهـر ما داخـل شـويد اگـر چـه تا آخـرين نفـر از مـا را بكشيـد. وادي العقيق * الصفاح * التنعيم * مكه
حلـب • كـاروان در كنار كوهي به نام جوشـن يك شب توقف كردند تا اندكي بياسايند. حـاملان سـرمقـدس امـام (ع) سر را بر روي سنگي قرار دادند. • هنگام طلوع آفتاب كه سـر را برداشتند چند قطـره خــون سـر بر سنـگ جـاري شـده بود. پس از حـركت كـاروان مـردم حـلب از اين مسألـه با خبـر شـدند و اطـراف آن قطـرات خـون جمـع شـدند و به عـزاداري پرداختنـد. • كفـر طـاب • در ايـن قلعـه كوچـك دروازههـا بـر روي كـاروان بسته شد. مـردم بـر بـرج و بـارو نشستنـد و آذوقه به مأموران يزيد ندادند. حتـي از آب هم مضـايقه كردند. خولـي نزديك حصيـن آمد و فـرياد زد: اي مردم مگر در زير اطاعت ما نيستند چـرا بـه مـا آب نميدهيـد. • مـردم جـواب دادند: بـه ذات خدا قطرهاي آب به شما نميدهيـم و شـما بوديـد كـه آب را بر اولاد ساقي كوثر بستيـد و ايشـان را بـا لب تشنـه شهيـد كـرديد. صليتا * دير النخله * * حلب * دعوات * نصيبين * قنسرين صليتا * * سنجار كفر طاب * * عين الورد * موصل دير عروه * اعمي * معره النعمان * تكريت * كربلا كنار رود فرات * كوفه * قصر بني مقاتل * عذيب الهجانات البيضه * ذوحسم * شراف * بطن العقبه * زباله * ثعلبيه * مدينه زرود * خزيميه * الحاجر * ذات عرق * وادي الصفراء * وادي العقيق * معـره النعمـان با ورود كـاروان اسـراي كـربلا به اين شهـر اهالـي از آنان استقبال كـردند و دروازه هـا را به روي آنها گشـودند و از لشكـريان يزيـد پذيرايـي كـردند و بـه آن هـا آب و آذوقـه دادنـد و لشكـر نيز بقيه روز را در آنجـا مانـد. الصفاح * التنعيم * مكه
صليتا * دير النخله * * حلب كفر طاب * * نصيبين * دعوات * سنجار * قنسرين * موصل * عين الورد صليتا * دير عروه * معره النعمان * اعمي * حماه * تكريت * كربلا • حمـاه و حمـص • كـاروان اسـراي كـربلا پـس از عبـور از حمـاه به منزل حمـص رسيدند. بـا علـم هاي سـرخ و زرد جلـوه شهـر حمص زينت شد. اهـل حمـص بعـد از اينكه متوجـه شـدند اسـراء اين كـاروان از اولاد علـي بـن ابيطالب (ع) و فـرزندان پيامبـر اكـرم(ص) هستند، بـه غيـرت آمدند و زنان شهـر شـروع بـه شيـون و زاري نمودنـد. • مـردان شهـر هـم كه از غـربت كاروان اسراء ناراحت شده بودنـد، شـروع بـه سنـگ اندازي بـه سپـاه ابن زيـاد نمودند كه از ضـرب سنـگ هـاي پرتـاب شـده حـدود بيست و شـش نفـر از سپـاه يزيـد بـه درك واصـل شدنـد. • مـردم شهـر دروازه هـا را بستنـد و اعـلام كردند نميگـذاريم كـه يـك نفـر از شـما از ايـن شهـر جـان سالـم بـه در ببـرد. مـا بايـد خولـي را بكشيـم و سـر امـام (ع) را از او پـس بگيـريم و تـا روز قيـامت ايـن افتخـار نصيب ايـن شهـر بمانـد. • لشكـر ابـن زيـاد از دروازه هاي ديگر شهر سرهـا و اسيران را برداشتند و فـرار كـردند. حمص * كنار رود فرات * كوفه * قصر بني مقاتل * عذيب الهجانات البيضه * ذوحسم * شراف * بطن العقبه * زباله * ثعلبيه * مدينه زرود * خزيميه * الحاجر * ذات عرق * وادي الصفراء * وادي العقيق * الصفاح * التنعيم * مكه
صليتا * • بعلبـك • وقتي اسيـران به نزديك بعلبك رسيدند، • مردم پرچم هاي جشن برافراشتند، • حتي كـودكان را وادار كردند تا يك فرسخي نزديك اسيـران از شهـرخـارج شـوند. ديگـر مردم كه حـدود زيادي از شهر بيـرون آمده بودنـد، • و بـه سنت خـاص خـود بـه جشـن و پايكـوبي پرداختنـد. • حضـرت ام كلثـوم (س) آنـان را چنيـن مُـورد خطـاب قرار داد: خـداوند جمعتـان را پراكنـده و نابـود سـازد و كسـاني را كـه بـه شـما رحـم نميكننـد بـر شـما مسلـط گـرداند. دير النخله * * حلب * دعوات * نصيبين كفر طاب * صليتا * * قنسرين * سنجار * موصل * عين الورد دير عروه * معره النعمان * اعمي * حماه * تكريت * كربلا حمص * كنار رود فرات * بعلبك * دير نصرانيان * كوفه * قصر بني مقاتل * عذيب الهجانات البيضه * ذوحسم * ديـر نصـرانيـان پاسي از شب گذشته بود و كـاروان در نزديكي شهـر شـام بود. خبـر آمد ، كـه گروهـي قصد شبيخون و آزاد كـردن اسيـران را دارند. از ايـن رو لشكريـان ابن زيـاد به دير نصرانيـان پنـاه بردند. راهـب گفت اين ديـر گنجـايش شـما را ندارد، سـرها و اسيـران را داخـل نماييـد و خـودتان پشت ديـوار دير نگهبانـي دهيـد تا دشمـن به شما حملـه نكنـد. راهب اسـرا را در محـل مناسبـي جـا داد و سرها را در اتـاق مخصوصـي نهـاد. هنگـام شب پير راهـب خـود را تطهيـر كرد و معطر نمود. سپس داخـل اطـاق شـد و قفـل صنـدوق را شكشت و سـر امام (ع) را بيرون آورد. بـا عطـر و گـلاب شستشـو داد و در كمـال احتـرام او را به طرف قبلـهاي كه عبـادت ميكـرد گـذاشت و در مقـابل آن ايستـاد. آن شب راهـب و شـاگردانش به ديـن اسـلام درآمدند و به امام سجـاد (ع) پيشنـهاد كـردند كـه مأمـوران يزيـد را بكشند و با آنها جنگ كند كه حضـرت(ع) اجـازه نـداد و فـرمود: خـداوند جبـار منتقم است و خـود از آنـها انتقـام خـواهد گـرفت. شراف * بطن العقبه * زباله * ثعلبيه * مدينه زرود * خزيميه * الحاجر * ذات عرق * وادي الصفراء * وادي العقيق * الصفاح * التنعيم * مكه
دير النخله * صليتا * دمشــق “ شهـرشـام ” زمـان ورود: اوّل صفـر المظفـر سـال 61 هجـري كـاروان اهـل بيت اباعبـداللـه الحسيـن (ع) در روز اول صفر وارد شهـر دمشق شدند و بني اميـه آن روز را جشـن گرفتنـد. كـاروان اسـراي كـــربلاپس از گـذراندن از مسيـر طولاني كوفـه تا شـام و گرداندن در شهرهاي بين راه، به همراه سرهاي نورانـي و پاكشهيـدان كـربلا به سوي دمشـق آوردند. چـون نزديـك دروازه دمشـق شدند، حضرت ام كلثوم (س) شمـر را صـدا زد و فـرمود: ما را از دروازه اي وارد شهر شـام نماييد كه مـردم كمتـر اجتماع كرده باشند و سـرها را از محمل ها دورتر ببـريد تا مـردم به مـا نگـاه نكننـد. شمـر از روي خبـاثت و ناپاكـي در واكنش به سـخن دختـر فاطمـه زهـرا (س) و سلالـهي پـاك پيامبـر اكـرم (ص) فرمان داد سرهـا را بـالاي نيـزهها زدنـد و در ميـان محملها قرار دادند، آن گـاه آنان را از ميـان تماشا چيـان عبـور دادند. زنان و كودكـان اهل بيت (ع) را از دروازه اصلـي دمشـق گذراندند و در ميـان بـازار شهـر گرداند در حالي كه حضـرت زينب كبـري (س) و دختـران حسيـن بـن علـي (ع) در ميـان آنان بود. از ديگـر وقايـع شهـر شـام حضـور اهل بيت امام (ع) در بزم يزيــد بـود. در اين مجلـس با خطبه خواني حضـرت زين العابـدين (ع) و حضـرت زينب (س) حقايقـي بسيـاري بـراي مـردم روشن شد و چهـري ظالمـانه و جنايتكـار يزيـد و يزيـديان نمايـان گرديد. * حلب * نصيبين صليتا * * دعوات * سنجار كفر طاب * * قنسرين * موصل * عين الورد دير عروه * معره النعمان * اعمي * حماه * تكريت * كربلا حمص * كنار رود فرات * بعلبك * دير نصرانيان * كوفه * قصر بني مقاتل * عذيب الهجانات البيضه * دمشـق ” شـام“ ذوحسم * شراف * بطن العقبه * زباله * ثعلبيه * مدينه زرود * خزيميه * الحاجر * ذات عرق * وادي الصفراء * وادي العقيق * الصفاح * التنعيم * مكه
وقتي كه آمدي به برم نو ر ديده ام گفتم كه بازهم نكند خواب ديده ام بابا منم شكوفه سيب سه ساله ات حالا ببين چه سرخ و سياه و رسيده ام خيلي ميان راه اذيت شدم ولي رنج سفر به شوق وصالت كشيده ام اين را بدان كه بين تو و تازيانه ها نام تو را به قيمت سيلي خريده ام در بين اين مسير پر از غصه بارها از آسمان ناقه چو باران چكيده ام پايم ، سرم ، تمام تنم درد مي كند از بس كه زجر در دل صحرا كشيده ام كم سو شده دو چشم من از ضربه هاي او حتي به زور صوت رسا را شنيده ام از راه رفتنم تعجب نكن كه من طعم بد شكستن پهلو چشيده ام پاهاي من همه پر تاول شده ببين خيلي به روي خار بيابان دويده ام چادر ز عمه قرض گرفتم كه زير آن پنهان كنم ز روي تو گوش دريده ام بشنو تمام خواهش اين پير كودكت من را ببر كه جان تو ديگر بريده ام عمه كه پاسخي به سؤالم نمي دهد آيا شبيه مادر قامت خميده ام؟ خرابـه شهـرشـام واقعـه ديگـري كـه در ايـن شهـر رخ داد سكـونت كـاروان اسـراء و اهـل بيـت امـام حسيـن (ع) در خــرابه بـود. از جانسـوزترين حـوادث شهـر شـام جـان دادن دختـر سـه سالــه ابـا عبـداللـه الحسيـن (ع) در خـرابه شـام بـر اثـر جـــراحـات و زخـم هـاي اسـارت در كنـار سـر بريـده پـدر بزرگــوارش بـود. یـا اَبَتـاهُ! مَـن ذَا الّـذی خَضَبَـکَ بِدِمائـکَ یـا اَبَتـاهُ ! مَـن ذا الّـذی قَطَـعَ وَ ریـدَکَ یـا اَبَتـاهُ ! مَـن ذا الّـذی اَیتَمَنـی عَلـی صِغَـرِ سِنّـی