1 / 41

سلسله نشست‌‍‌های شاهنامه‌خوانی داستان سیاوش کشته شدن سیاوش گروه کوه دانشجوی شریف خرداد 93

سلسله نشست‌‍‌های شاهنامه‌خوانی داستان سیاوش کشته شدن سیاوش گروه کوه دانشجوی شریف خرداد 93. لغت: معنی. سلسله نشست‌های شاهنامه‌خوانی داستان سیاوش. به مهر اندرون بود شاه جهان که بشنید گفتار کارآگهان که افراسیاب آمد و صدهزار گزیده ز ترکان شمرده سوار

Download Presentation

سلسله نشست‌‍‌های شاهنامه‌خوانی داستان سیاوش کشته شدن سیاوش گروه کوه دانشجوی شریف خرداد 93

An Image/Link below is provided (as is) to download presentation Download Policy: Content on the Website is provided to you AS IS for your information and personal use and may not be sold / licensed / shared on other websites without getting consent from its author. Content is provided to you AS IS for your information and personal use only. Download presentation by click this link. While downloading, if for some reason you are not able to download a presentation, the publisher may have deleted the file from their server. During download, if you can't get a presentation, the file might be deleted by the publisher.

E N D

Presentation Transcript


  1. سلسله نشست‌‍‌های شاهنامه‌خوانی داستان سیاوش کشته شدن سیاوش گروه کوه دانشجوی شریف خرداد 93

  2. لغت: معنی سلسله نشست‌های شاهنامه‌خوانی داستان سیاوش به مهر اندرون بود شاه جهانکه بشنید گفتار کارآگهان که افراسیاب آمد و صدهزارگزیده ز ترکان شمرده سوار سوی شهر ایران نهادست رویوزو گشت کشور پر از گفت و گوی دل شاه کاووس ازان تنگ شدکه از بزم رایش سوی جنگ شد یکی انجمن کرد از ایرانیانکسی را که بد نیکخواه کیان بدیشان چنین گفت کافراسیابز باد و ز آتش ز خاک و ز آب همانا که ایزد نکردش سرشتمگر خود سپهرش دگرگونه کشت که چندین به سوگند پیمان کندزبان را به خوبی گروگان کند چو گردآورد مردم کینه جویبتابد ز پیمان و سوگند روی جز از من نشاید ورا کینه خواهکنم روز روشن بدو بر سیاه مگر گم کنم نام او در جهانوگر نه چو تیر از کمان ناگهان سپه سازد و رزم ایران کندبسی زین بر و بوم ویران کند

  3. لغت: معنی سلسله نشست‌های شاهنامه‌خوانی داستان سیاوش بدو گفت موبد چه باید سپاهچو خود رفت باید به آوردگاه چرا خواسته داد باید بباددر گنج چندین چه باید گشاد دو بار این سر نامور گاه خویشسپردی به تیزی به بدخواه خویش کنون پهلوانی نگه کن گزینسزاوار جنگ و سزاوار کین چنین داد پاسخ بدیشان که مننبینم کسی را بدین انجمن که دارد پی و تاب افراسیابمرا رفت باید چو کشتی بر آب شما بازگردید تا من کنونبپیچم یکی دل برین رهنمون سیاوش ازان دل پراندیشه کردروان را از اندیشه چون بیشه کرد به دل گفت من سازم این رزمگاهبه خوبی بگویم بخواهم ز شاه مگر کم رهایی دهد دادگرز سودابه و گفت و گوی پدر دگر گر ازین کار نام آورمچنین لشکری را به دام آورم

  4. لغت: معنی سلسله نشست‌های شاهنامه‌خوانی داستان سیاوش بشد با کمر پیش کاووس شاهبدو گفت من دارم این پایگاه که با شاه توران بجویم نبردسر سروران اندر آرم به گرد چنین بود رای جهان آفرینکه او جان سپارد به توران زمین به رای و به اندیشه‌ی نابکارکجا بازگردد بد روزگار بدین کار همداستان شد پدرکه بندد برین کین سیاوش کمر ازو شادمان گشت و بنواختشبه نوی یکی پایگه ساختش بدو گفت گنج و گهر پیش تستتو گویی سپه سر به سر خویش تست ز گفتار و کردار و از آفرینکه خوانند بر تو به ایران زمین

  5. لغت: معنی سلسله نشست‌های شاهنامه‌خوانی داستان سیاوش گو پیلتن را بر خویش خواندبسی داستان‌های نیکو براند بدو گفت همزور تو پیل نیستچو گرد پی رخش تو نیل نیست ز گیتی هنرمند و خامش تویکه پروردگار سیاوش توی چو آهن ببندد به کان در گهرگشاده شود چون تو بستی کمر سیاوش بیامد کمر بر میانسخن گفت با من چو شیر ژیان همی خواهد او جنگ افراسیابتو با او برو روی ازو برمتاب تهمتن بدو گفت من بنده‌امسخن هرچ گویی نیوشنده‌ام سیاوش پناه و روان منستسر تاج او آسمان منست چو بشنید ازو آفرین کرد و گفتکه با جان پاکت خرد باد جفت

  6. لغت: معنی سلسله نشست‌های شاهنامه‌خوانی داستان سیاوش وزان پس خروشیدن نای و کوسبرآمد بیامد سپهدار طوس به درگاه بر انجمن شد سپاهدر گنج دینار بگشاد شاه گزین کرد ازان نامداران سواردلیران جنگی ده و دو هزار هم از پهلو و پارس و کوچ و بلوچز گیلان جنگی و دشت سروچ سپرور پیاده ده و دو هزارگزین کرد شاه از در کارزار از ایران هرآنکس که گوزاده بوددلیر و خردمند و آزاده بود به بالا و سال سیاوش بدندخردمند و بیدار و خامش بدند ز گردان جنگی و نام‌آورانچو بهرام و چون زنگه‌ی شاوران همان پنج موبد از ایرانیانبرافراختند اختر کاویان بفرمود تا جمله بیرون شدندز پهلو سوی دشت و هامون شدند

  7. لغت: معنی سلسله نشست‌های شاهنامه‌خوانی داستان سیاوش ز پهلو برون رفت کاووس شاهیکی تیز برگشت گرد سپاه یکی آفرین کرد پرمایه کیکه ای نامداران فرخنده پی مبادا جز از بخت همراهتانشده تیره دیدار بدخواهتان دو دیده پر از آب کاووس شاههمی بود یک روز با او به راه سرانجام مر یکدگر را کنارگرفتند هر دو چو ابر بهار ز دیده همی خون فرو ریختندبه زاری خروشی برانگیختند گواهی همی داد دل در شدنکه دیدار ازان پس نخواهد بدن چنین است کردار گردنده دهرگهی نوش بار آورد گاه زهر سوی گاه بنهاد کاووس رویسیاوش ابا لشکر جنگ‌جوی

  8. لغت: معنی سلسله نشست‌های شاهنامه‌خوانی داستان سیاوش سپه را سوی زابلستان کشیدابا پیلتن سوی دستان کشید همی بود یکچند با رود و میبه نزدیک دستان فرخنده پی گهی با تهمتن بدی می بدستگهی با زواره گزیدی نشست گهی شاد بر تخت دستان بدیگهی در شکار و شبستان بدی چو یک ماه بگذشت لشکر براندگوپیلتن رفت و دستان بماند سپاهی برفتند با پهلوانز زابل هم از کابل و هندوان ز هر سو که بد نامور لشکریبخواند و بیامد به شهر هری ازیشان فراوان پیاده ببردبنه زنگه‌ی شاوران را سپرد سوی طالقان آمد و مرورودسپهرش همی داد گفتی درود ازانپس بیامد به نزدیک بلخنیازرد کس را به گفتار تلخ

  9. لغت: معنی سلسله نشست‌های شاهنامه‌خوانی داستان سیاوش وزان روی گرسیوز و بارمانکشیدند لشکر چو باد دمان سپهرم بد و بارمان پیش روخبر شد بدیشان ز سالار نو که آمد سپاهی و شاهی جواناز ایران گو پیلتن پهلوان هیونی به نزدیک افراسیاببرافگند برسان کشتی برآب که آمد ز ایران سپاهی گرانسپهبد سیاووش و با او سران سپه کش چو رستم گو پیلتنبه یک دست خنجر به دیگر کفن تو لشکر بیارای و چندین مپایکه از باد کشتی بجنبد ز جای برانگیخت برسان آتش هیونکزین سان سخن راند با رهنمون

  10. لغت: معنی سلسله نشست‌های شاهنامه‌خوانی داستان سیاوش سیاووش زین سو به پاسخ نماندسوی بلخ چون باد لشکر براند چو تنگ اندر آمد ز ایران سپاهنشایست کردن به پاسخ نگاه نگه کرد گرسیوز جنگ‌جویجز از جنگ جستن ندید ایچ روی چو ز ایران سپاه اندر آمد به تنگبه دروازه‌ی بلخ برخاست جنگ دو جنگ گران کرده شد در سه روزبیامد سیاووش لشکر فروز پیاده فرستاد بر هر دریبه بلخ اندر آمد گران لشکری گریزان سپهرم بدان روی آببشد با سپه نزد افراسیاب

  11. لغت: معنی سلسله نشست‌های شاهنامه‌خوانی داستان سیاوش سیاوش در بلخ شد با سپاهیکی نامه فرمود نزدیک شاه نوشتن به مشک و گلاب و عبیرچانچون سزاوار بد بر حریر همی آفرین باد بر شهریارهمه نیکوی باد فرجام کار به بلخ آمدم شاد و پیروز بختبه فر جهاندار باتاج و تخت سه روز اندرین جنگ شد روزگارچهارم ببخشود پروردگار سپهرم به ترمذ شد و بارمانبه کردار ناوک بجست از کمان کنون تا به جیحون سپاه منستجهان زیر فر کلاه منست به سغد است با لشکر افراسیابسپاه و سپهبد بدان روی آب گر ایدونک فرمان دهد شهریارسپه بگذرانم کنم کارزار

  12. لغت: معنی سلسله نشست‌های شاهنامه‌خوانی داستان سیاوش چو نامه بر شاه ایران رسیدسر تاج و تختش به کیوان رسید به یزدان پناهید و زو جست بختبدان تا ببار آید آن نو درخت به شادی یکی نامه پاسخ نوشتچو تازه بهاری در اردیبهشت سپه بردی و جنگ را خواستیکه بخت و هنر داری و راستی همی از لبت شیر بوید هنوزکه زد بر کمان تو از جنگ توز ازان پس که پیروز گشتی به جنگبه کار اندرون کرد باید درنگ نباید پراگنده کردن سپاهبپیمای روز و برآرای گاه مکن هیچ بر جنگ جستن شتاببه جنگ تو آید خود افراسیاب گر ایدونک زین روی جیحون کشدهمی دامن خویش در خون کشد نهاد از بر نامه بر مهر خویشهمانگه فرستاده را خواند پیش بدو داد و فرمود تا گشت بازهمی تاخت اندر نشیب و فراز

  13. لغت: معنی سلسله نشست‌های شاهنامه‌خوانی داستان سیاوش فرستاده نزد سیاوش رسیدچو آن نامه‌ی شاه ایران بدید زمین را ببوسید و دل شاد کردز هر غم دل پاک آزاد کرد ازان نامه‌ی شاه چون گشت شادبخندید و نامه بسر بر نهاد نگه داشت بیدار فرمان اوینپیچید دل را ز پیمان اوی

  14. لغت: معنی سلسله نشست‌های شاهنامه‌خوانی داستان سیاوش وزان سو چو گرسیوز شوخ مردبیامد بر شاه ترکان چو گرد بگفت آن سخن‌های ناپاک و تلخکه آمد سپهبد سیاوش به بلخ سپه کش چو رستم سپاهی گرانبسی نامداران و جنگ آوران ز هر یک ز ما بود پنجاه بیشسرافراز با گرزه‌ی گاومیش سه روز و سه شب بود هم زین نشانغمی شد سر و اسپ گردنکشان ازیشان کسی را که خواب آمدیز جنگش بدانگه شتاب آمدی بخفتی و آسوده برخاستیبه نوی یکی جنگ آراستی

  15. لغت: معنی سلسله نشست‌های شاهنامه‌خوانی داستان سیاوش برآشفت چون آتش افراسیابکه چندین چه گویی ز آرام و خواب به گرسیوز اندر چنان بنگریدکه گفتی میانش بخواهد برید یکی بانگ برزد براندش ز پیشکجا خواست راندن برو خشم خویش بفرمود کز نامداران هزاربخوانید وز بزم سازید کار سراسر همه دشت پرچین نهیدبه سغد اندر آرایش چین نهید بدین سان به شادی گذر کرد روزچو از چشم شد دور گیتی فروز به خواب و به آرامش آمد شتاببغلتید بر جامه افراسیاب

  16. لغت: معنی سلسله نشست‌های شاهنامه‌خوانی داستان سیاوش چو یک پاس بگذشت از تیره شبچنان چون کسی راز گوید به تب خروشی برآمد ز افراسیاببلرزید بر جای آرام و خواب پرستندگان تیز برخاستندخروشیدن و غلغل آراستند چو آمد به گرسیوز آن آگهیکه شد تیره دیهیم شاهنشهی به تیزی بیامد به نزدیک شاهورا دید بر خاک خفته به راه به بر در گرفتش بپرسید زویکه این داستان با برادر بگوی چنین داد پاسخ که پرسش مکنمگو این زمان ایچ با من سخن بمان تا خرد بازیابم یکیبه بر گیر و سختم بدار اندکی زمانی برآمد چو آمد به هوشجهان دیده با ناله و با خروش نهادند شمع و برآمد به تختهمی بود لرزان بسان درخت بپرسید گرسیوز نامجویکه بگشای لب زین شگفتی بگوی

  17. لغت: معنی سلسله نشست‌های شاهنامه‌خوانی داستان سیاوش چنین گفت پرمایه افراسیابکه هرگز کسی این نبیند به خواب کجا چون شب تیره من دیده‌امز پیر و جوان نیز نشنیده‌ام بیابان پر از مار دیدم به خوابجهان پر ز گرد آسمان پر عقاب زمین خشک شخی که گفتی سپهربدو تا جهان بود ننمود چهر سراپرده‌ی من زده بر کرانبه گردش سپاهی ز کندآوران یکی باد برخاستی پر ز گرددرفش مرا سر نگونسار کرد برفتی ز هر سو یکی جوی خونسراپرده و خیمه گشتی نگون وزان لشکر من فزون از هزاربریده سران و تن افگنده خوار سپاهی ز ایران چو باد دمانچه نیزه به دست و چه تیر و کمان همه نیزهاشان سر آورده باروزان هر سواری سری در کنار بر تخت من تاختندی سوارسیه پوش و نیزه‌وران صد هزار

  18. لغت: معنی سلسله نشست‌های شاهنامه‌خوانی داستان سیاوش برانگیختندی ز جای نشستمرا تاختندی همی بسته دست نگه کردمی نیک هر سو بسیز پیوسته پیشم نبودی کسی مرا پیش کاووس بردی دوانیکی بادسر نامور پهلوان یکی تخت بودی چو تابنده ماهنشسته برو پور کاووس شاه دو هفته نبودی ورا سال بیشچو دیدی مرا بسته در پیش خویش دمیدی به کردار غرنده میغمیانم بدو نیم کردی به تیغ خروشیدمی من فراوان ز دردمرا ناله و درد بیدار کرد

  19. لغت: معنی سلسله نشست‌های شاهنامه‌خوانی داستان سیاوش بدو گفت گرسیوز این خواب شاهنباشد جز از کامه‌ی نیک خواه همه کام دل باشد و تاج و تختنگون گشته بر بدسگال تو بخت گزارنده‌ی خواب باید کسیکه از دانش اندازه دارد بسی بخوانیم بیدار دل موبداناز اخترشناسان و از بخردان هر آنکس کزین دانش آگه بودپراگنده گر بر در شه بود شدند انجمن بر در شهریاربدان تا چرا کردشان خواستار بخواند و سزاوار بنشاند پیشسخن راند با هر یک از کم و بیش چنین گفت با نامور موبدانکه‌ای پاک‌دل نیک‌پی بخردان گر این خواب و گفتار من در جهانز کس بشنوم آشکار و نهان یکی را نمانم سر و تن به هماگر زین سخن بر لب آرند دم ببخشیدشان بیکران زر و سیمبدان تا نباشد کسی زو ببیم

  20. لغت: معنی سلسله نشست‌های شاهنامه‌خوانی داستان سیاوش ازان پس بگفت آنچ در خواب دیدچو موبد ز شاه آن سخن‌ها شنید بترسید و ز شاه زنهار خواستکه این خواب را کی توان گفت راست مگر شاه با بنده پیمان کندزبان را به پاسخ گروگان کند کزین در سخن هرچ داریم یادگشاییم بر شاه و یابیم داد به زنهار دادن زبان داد شاهکزان بد ازیشان نبیند گناه

  21. لغت: معنی سلسله نشست‌های شاهنامه‌خوانی داستان سیاوش زبان آوری بود بسیار مغزکجا برگشادی سخن‌های نغز چنین گفت کز خواب شاه جهانبه بیداری آمد سپاهی گران یکی شاهزاده به پیش اندرونجهان دیده با وی بسی رهنمون بران طالع او را گسی کرد شاهکه این بوم گردد بما بر تباه اگر با سیاوش کند شاه جنگچو دیبه شود روی گیتی به رنگ ز ترکان نماند کسی پارساغمی گردد از جنگ او پادشا وگر او شود کشته بر دست شاهبه توران نماند سر و تاج و گاه سراسر پر آشوب گردد زمینز بهر سیاوش بجنگ و به کین بدانگاه یاد آیدت راستیکه ویران شود کشور از کاستی جهاندار گر مرغ گردد بپربرین چرخ گردان نیابد گذر برین سان گذر کرد خواهد سپهرگهی پر ز خشم و گهی پر ز مهر

  22. لغت: معنی سلسله نشست‌های شاهنامه‌خوانی داستان سیاوش غمی شد چو بشنید افراسیابنکرد ایچ بر جنگ جستن شتاب به گرسیوز آن رازها برگشادنهفته سخن‌ها بسی کرد یاد که گر من به جنگ سیاوش سپاهنرانم نیاید کسی کینه خواه نه او کشته آید به جنگ و نه منبرآساید از گفت و گوی انجمن نه کاووس خواهد ز من نیز کیننه آشوب گیرد سراسر زمین بجای جهان جستن و کارزارمبادم بجز آشتی هیچ کار فرستم به نزدیک او سیم و زرهمان تاج و تخت و فراوان گهر مگر کاین بلاها ز من بگذردکه ترسم روانم فرو پژمرد چو چشم زمانه بدوزم به گنجسزد گر سپهرم نخواهد به رنج نخواهم زمانه جز آن کاو نوشتچنان زیست باید که یزدان سرشت

  23. لغت: معنی سلسله نشست‌های شاهنامه‌خوانی داستان سیاوش چو بگذشت نیمی ز گردان سپهردرخشنده خورشید بنمود چهر بزرگان بدرگاه شاه آمدندپرستنده و با کلاه آمدند بدیشان چنین گفت کز روزگارنبینم همی بهره جز کارزار بسا نامداران که بر دست منتبه شد به جنگ اندرین انجمن بسی شارستان گشت بیمارستانبسی بوستان نیز شد خارستان بسا باغ کان رزمگاه منستبه هر سو نشان سپاه منست کنون دانش و داد یاد آوریمبجای غم و رنج داد آوریم برآساید از ما زمانی جهاننباید که مرگ آید از ناگهان دو بهر از جهان زیر پای منستبه ایران و توران سرای منست نگه کن که چندین ز کندآورانبیارند هر سال باژ گران گر ایدونک باشید همداستانبه رستم فرستم یکی داستان در آشتی با سیاووش نیزبجویم فرستم بی‌اندازه چیز

  24. لغت: معنی سلسله نشست‌های شاهنامه‌خوانی داستان سیاوش سران یک به یک پاسخ آراستندهمی خوبی و راستی خواستند که تو شهریاری و ما چون رهیبران دل نهاده که فرمان دهی همه بازگشتند سر پر ز دادنیامد کسی را غم و رنج یاد به گرسیوز آنگه چنین گفت شاهکه ببسیج کار و بیپمای راه به زودی بساز و سخن را مه‌ایستز لشگر گزین کن سواری دویست به نزد سیاووش برخواستهز هر چیز گنجی بیاراسته بپرسش فراوان و او را بگویکه ما سوی ایران نکردیم روی زمین تا لب رود جیحون مراستبه سغدیم و این پادشاهی جداست تو شاهی و با شاه ایران بگویمگر نرم گردد سر جنگجوی سخنها همی گوی با پیلتنبه چربی بسی داستانها بزن به نزدیک او هم چنین خواستهببر تا شود کار پیراسته جز از تخت زرین که او شاه نیستتن پهلوان از در گاه نیست

  25. لغت: معنی سلسله نشست‌های شاهنامه‌خوانی داستان سیاوش بیاورد گرسیوز آن خواستهکه روی زمین زو شد آراسته دمان تا لب رود جیحون رسیدز گردان فرستاده‌ای برگزید بدان تا رساند به شاه آگهیکه گرسیوز آمد بدان فرهی به کشتی به یکروز بگذاشت آببیامد سوی بلخ دل پر شتاب فرستاده آمد به درگاه شاهبگفتند گرسیوز آمد به راه سیاوش گو پیلتن را بخواندوزین داستان چند گونه براند چو گوسیوز آمد به درگاه شاهبفرمود تا برگشادند راه سیاووش ورا دید بر پای خاستبخندید و بسیار پوزش بخواست ببوسید گرسیوز از دور خاکرخش پر ز شرم و دلش پر ز باک

  26. لغت: معنی سلسله نشست‌های شاهنامه‌خوانی داستان سیاوش سیاووش بنشاندش زیر تختاز افراسیابش بپرسید سخت چو بنشست گرسیوز از گاه نوبدید آن سر و افسر شاه نو به رستم چنین گفت کافراسیابچو از تو خبر یافت اندر شتاب یکی یادگاری به نزدیک شاهفرستاد با من کنون در به راه بفرمود تا پرده برداشتندبه چشم سیاووش بگذاشتند ز دروازه‌ی شهر تا بارگاهدرم بود و اسپ و غلام و کلاه پسند آمدش سخت بگشاد روینگه کرد و بشنید پیغام اوی تهمتن بدو گفت یک هفته شادهمی باش تا پاسخ آریم یاد بدین خواهش اندیشه باید بسیهمان نیز پرسیدن از هر کسی چو بشنید گرسیوز پیش بینزمین را ببوسید و کرد آفرین یکی خانه او را بیاراستندبه دیبا و خوالیگران خواستند

  27. لغت: معنی سلسله نشست‌های شاهنامه‌خوانی داستان سیاوش نشستند بیدار هر دو به همسگالش گرفتند بر بیش و کم ازان کار شد پیلتن بدگمانکزان گونه گرسیوز آمد دمان طلایه ز هر سو برون تاختندچنان چون ببایست برساختند سیاوش ز رستم بپرسید و گفتکه این راز بیرون کنید از نهفت که این آشتی جستن از بهر چیستنگه کن که تریاک این زهر چیست ز پیوسته‌ی خون به نزدیک اویببین تا کدامند صد نامجوی گروگان فرستد به نزدیک ماکند روشن این رای تاریک ما نباید که از ما غمی شد ز بیمهمی طبل سازد به زیر گلیم چو این کرده باشیم نزدیک شاهفرستاده باید یکی نیک‌خواه برد زین سخن نزد او آگهیمگر مغز گرداند از کین تهی چنین گفت رستم که اینست رایجزین روی پیمان نیاید بجای

  28. لغت: معنی سلسله نشست‌های شاهنامه‌خوانی داستان سیاوش به شبگیر گرسیوز آمد بدرچنان چون بود با کلاه و کمر بیامد به پیش سیاوش زمینببوسید و بر شاه کرد آفرین سیاوش بدو گفت کز کار توپراندیشه بودم ز گفتار تو کنون رای یکسر بران شد درستکه از کینه دل را بخواهیم شست تو پاسخ فرستی به افراسیابکه از کین اگر شد سرت پر شتاب ز گردان که رستم بداند همیکجا نامشان بر تو خواند همی بر من فرستی به رسم نواکه باشد به گفتار تو بر گوا و دیگر ز ایران زمین هرچ هستکه آن شهرها را تو داری به دست بپردازی و خود به توران شویزمانی ز جنگ و ز کین بغنوی نباشد جز از راستی در میانبه کینه نبندم کمر بر میان فرستم یکی نامه نزدیک شاهمگر باشتی باز خواند سپاه

  29. لغت: معنی سلسله نشست‌های شاهنامه‌خوانی داستان سیاوش برافگند گرسیوز اندر زمانفرستاده‌ای چون هژبر دمان بدو گفت خیره منه سر به خواببرو تازیان نزد افراسیاب بگویش که من تیز بشتافتمهمی هرچ جستم همه یافتم گروگان همی خواهد از شهریارچو خواهی که برگردد از کارزار فرستاده آمد بدادش پیامز شاه و ز گرسیوز نیک‌نام

  30. لغت: معنی سلسله نشست‌های شاهنامه‌خوانی داستان سیاوش چو گفت فرستاده بشنید شاهفراوان بپیچید و گم کرد راه همی گفت صد تن ز خویشان منگر ایدونک کم گردد از انجمن شکست اندر آید بدین بارگاهنماند بر من کسی نیک‌خواه وگر گویم از من گروگان مجویدروغ آیدش سر به سر گفت و گوی فرستاد باید بر او نوااگر بی گروگان ندارد روا بران سان که رستم همی نام بردز خویشان نزدیک صد بر شمرد بر شاه ایران فرستادشانبسی خلعت و نیکوی دادشان بفرمود تا کوس با کره‌نایزدند و فروهشت پرده‌سرای بخارا و سغد و سمرقند و چاچسپیجاب و آن کشور و تخت عاج تهی کرد و شد با سپه سوی گنگبهانه نجست و فریب و درنگ

  31. لغت: معنی سلسله نشست‌های شاهنامه‌خوانی داستان سیاوش چو از رفتنش رستم آگاه شدروانش ز اندیشه کوتاه شد به نزد سیاوش بیامد چو گردشنیده سخن‌ها همه یاد کرد بدو گفت چون کارها گشت راستچو گرسیوز ار بازگردد رواست بفرمود تا خلعت آراستندسلیح و کلاه و کمر خواستند ز لشکر همی جست گردی سوارکه با او بسازد دم شهریار چنین گفت با او گو پیلتنکزین در که یارد گشادن سخن همانست کاووس کز پیش بودز تندی نکاهد نخواهد فزود مگر من شوم نزد شاه جهانکنم آشکارا برو بر نهان ببرم زمین گر تو فرمان دهیز رفتن نبینم همی جز بهی سیاوش ز گفتار او شاد شدحدیث فرستادگان باد شد سپهدار بنشست و رستم به همسخن راند هرگونه از بیش و کم

  32. لغت: معنی سلسله نشست‌های شاهنامه‌خوانی داستان سیاوش بفرمود تا رفت پیشش دبیرنوشتن یکی نامه‌ای بر حریر نخست آفرین کرد بر دادگرکزو دید نیروی و فر و هنر رسیدم به بلخ و به خرم بهارهمه شادمان بودم از روزگار ز من چون خبر یافت افراسیابسیه شد به چشم اندرش آفتاب بدانست کش کار دشوار گشتجهان تیره شد بخت او خوار گشت بیامد برادرش با خواستهبسی خوبرویان آراسته که زنهار خواهد ز شاه جهانسپارد بدو تاج و تخت مهان بسنده کند زین جهان مرز خویشبداند همی پایه و ارز خویش از ایران زمین بسپرد تیره خاکبشوید دل از کینه و جنگ پاک ز خویشان فرستاد صد نزد منبدین خواهش آمد گو پیلتن گر او را ببخشد ز مهرش سزاستکه بر مهر او چهر او بر گواست چو بنوشت نامه یل جنگجویسوی شاه کاووس بنهاد روی

  33. لغت: معنی سلسله نشست‌های شاهنامه‌خوانی داستان سیاوش وزان روی گرسیوز نیک‌خواهبیامد بر شاه توران سپاه همه داستان سیاوش بگفتکه او را ز شاهان کسی نیست جفت ز خوبی دیدار و کردار اوز هوش و دل و شرم و گفتار او دلیر و سخن‌گوی و گرد و سوارتو گویی خرد دارد اندر کنار بخندید و با او چنین گفت شاهکه چاره به از جنگ ای نیک‌خواه و دیگر کزان خوابم آمد نهیبز بالا بدیدم نشان نشیب پر از درد گشتم سوی چاره بازبدان تا نبینم نشیب و فراز به گنج و درم چاره آراستمکنون شد بران سان که من خواستم

  34. لغت: معنی سلسله نشست‌های شاهنامه‌خوانی داستان سیاوش وزان روی چون رستم شیرمردبیامد بر شاه ایران چو گرد به پیش اندر آمد بکش کرده دستبرآمده سپهبد ز جای نشست بپرسید و بگرفتش اندر کنارز فرزند و از گردش روزگار ز گردان و از رزم و کار سپاهوزان تا چرا بازگشت او ز راه نخست از سیاوش زبان برگشادستودش فراوان و نامه بداد چو نامه برو خواند فرخ دبیررخ شهریار جهان شد قیر به رستم چنین گفت گیرم که اویجوانست و بد نارسیده بروی چو تو نیست اندر جهان سر به سربه جنگ از تو جویند شیران هنر ندیدی بدی‌های افراسیابکه گم شد ز ما خورد و آرام و خواب

  35. لغت: معنی سلسله نشست‌های شاهنامه‌خوانی داستان سیاوش مرا رفت بایست کردم درنگمرا بود با او سری پر ز جنگ نرفتم که گفتند ز ایدر مروبمان تا بسیچد جهاندار نو به صد ترک بیچاره و بدنژادکه نام پدرشان ندارید یاد کنون از گروگان کی اندیشد اوهمان پیش چشمش همان خاک کو به نزد سیاوش فرستم کنونیکی مرد پردانش و پرفسون بفرمایمش کآتشی کن بلندببند گران پای ترکان ببند برآتش بنه خواسته هرچ هستنگر تا نیازی به یک چیز دست پس آن بستگان را بر من فرستکه من سر بخواهم ز تن‌شان گسست تو با لشکر خویش سر پر ز جنگبرو تا به درگاه او بی‌درنگ همه دست بگشای تا یکسرهچو گرگ اندر آید به پیش بره چو تو سازگیری بد آموختنسپاهت کند غارت و سوختن بیاید بجنگ تو افراسیابچو گردد برو ناخوش آرام و خواب

  36. لغت: معنی سلسله نشست‌های شاهنامه‌خوانی داستان سیاوش تهمتن بدو گفت کای شهریاردلت را بدین کار غمگین مدار سخن بشنو از من تو ای شه نخستپس آنگه جهان زیر فرمان تست تو گفتی که بر جنگ افراسیابمران تیز لشکر بران روی آب بمانید تا او بیاید به جنگکه او خود شتاب آورد بی‌درنگ ببودیم یک چند در جنگ سستدر آشتی او گشاد از نخست کسی کاشتی جوید و سور و بزمنه نیکو بود پیش رفتن برزم و دیگر که پیمان شکستن ز شاهنباشد پسندیده‌ی نیک‌خواه

  37. لغت: معنی سلسله نشست‌های شاهنامه‌خوانی داستان سیاوش سیاوش چو پیروز بودی بجنگبرفتی بسان دلاور پلنگ چه جستی جز از تخت و تاج و نگینتن آسانی و گنج ایران زمین همه یافتی جنگ خیره مجویدل روشنت به آب تیره مشوی گر افراسیاب این سخن‌ها که گفتبه پیمان شکستن بخواهد نهفت هم از جنگ جستن نگشتیم سیربجایست شمشیر و چنگال شیر ز فرزند پیمان شکستن مخواهمکن آنچ نه اندر خورد با کلاه نهانی چرا گفت باید سخنسیاوش ز پیمان نگردد ز بن وزین کار کاندیشه کردست شاهبر آشوبد این نامور پیشگاه

  38. لغت: معنی سلسله نشست‌های شاهنامه‌خوانی داستان سیاوش چو کاووس بشنید شد پر ز خشمبرآشفت زان کار و بگشاد چشم به رستم چنین گفت شاه جهانکه ایدون نماند سخن در نهان که این در سر او تو افگنده‌ایچنین بیخ کین از دلش کنده‌ای تن آسانی خویش جستی بریننه افروزش تاج و تخت و نگین تو ایدر بمان تا سپهدار طوسببندد برین کار بر پیل کوس من اکنون هیونی فرستم به بلخیکی نامه‌ی با سخن‌های تلخ سیاوش اگر سر ز پیمان منبپیچد نیاید به فرمان من بطوس سپهبد سپارد سپاهخود و ویژگان باز گردد به راه ببیند ز من هرچ اندر خورستگر او را چنین داوری در سرست غمی گشت رستم به آواز گفتکه گردون سر من بیارد نهفت اگر طوس جنگی‌تر از رستم استچنان دان که رستم ز گیتی کم است بگفت این و بیرون شد از پیش اویپر از خشم چشم و پر آژنگ روی

  39. لغت: معنی سلسله نشست‌های شاهنامه‌خوانی داستان سیاوش هم اندر زمان طوس را خواند شاهبفرمود لشکر کشیدن به راه چو بیرون شد از پیش کاووس طوسبفرمود تا لشکر و بوق و کوس بسازند و آرایش ره کنندوزان رزمگه راه کوته کنند هیونی بیاراست کاووس شاهبفرمود تا بازگردد به راه نویسنده‌ی نامه را پیش خواندبه کرسی زر پیکرش برنشاند یکی نامه فرمود پر خشم و جنگزبان تیز و رخساره چون بادرنگ نخست آفرین کرد بر کردگارخداوند آرامش و کارزار خداوند بهرام و کیوان و ماهخداوند نیک و بد و فر و جاه بفرمان اویست گردان سپهرازو بازگسترده هرجای مهر ترا ای جوان تندرستی و بختهمیشه بماناد با تاج و تخت اگر بر دلت رای من تیره گشتز خواب جوانی سرت خیره گشت

  40. لغت: معنی سلسله نشست‌های شاهنامه‌خوانی داستان سیاوش شنیدی که دشمن به ایران چه کردچو پیروز شد روزگار نبرد کنون خیره آزرم دشمن مجویبرین بارگه بر مبر آبروی منه با جوانی سر اندر فریبگر از چرخ‌گردان نخواهی نهیب که من زان فریبنده گفتار اوبسی بازگشتم ز پیکار او ترا گر فریبد نباشد شگفتمرا از خود اندازه باید گرفت نرفت ایچ با من سخن ز آشتیز فرمان من روی برگاشتی همان رستم از گنج آراستهنخواهد شدن سیر از خواسته ازان مردری تاج شاهنشهیترا شد سر از جنگ جستن تهی در بی‌نیازی به شمشیر جویبه کشور بود شاه را آبروی

  41. لغت: معنی سلسله نشست‌های شاهنامه‌خوانی داستان سیاوش چو طوس سپهبد رسد پیش توبسازد چو باید کم و بیش تو گروگان که داری به بند گرانهم اندر زمان بارکن بر خران پرستار وز خواسته هرچ هستبه زودی مر آن را به درگه فرست تو شو کین و آویختن را بسازازین در سخن‌ها مگردان دراز چو تو ساز جنگ شبیخون کنیز خاک سیه رود جیحون کنی سپهبد سراندر نیارد به خواببیاید به جنگ تو افراسیاب و گر مهر داری بران اهرمننخواهی که خواندت پیمان شکن سپه طوس رد را ده و بازگردنه‌ای مرد پرخاش روز نبرد تو با خوبرویان برآمیختیبه بزم اندر از رزم بگریختی نهادند بر نامه بر مهر شاههیون پر برآورد و ببرید راه

More Related