1 / 17

صفحه بعد

يک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. صفحه بعد. چون هنوز چند ساعت به پروازش باقي مانده بود، تصميم گرفت براي گذراندن وقت کتابي خريداري کند. او يک بسته بيسکوئيت نيز خريد. صفحه بعد. او برروي يک صندلي دسته‌دارنشست و با آرامش شروع به خواندن کتاب کرد. صفحه بعد.

berk-neal
Download Presentation

صفحه بعد

An Image/Link below is provided (as is) to download presentation Download Policy: Content on the Website is provided to you AS IS for your information and personal use and may not be sold / licensed / shared on other websites without getting consent from its author. Content is provided to you AS IS for your information and personal use only. Download presentation by click this link. While downloading, if for some reason you are not able to download a presentation, the publisher may have deleted the file from their server. During download, if you can't get a presentation, the file might be deleted by the publisher.

E N D

Presentation Transcript


  1. يک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود صفحه بعد

  2. چون هنوز چند ساعت به پروازش باقي مانده بود، تصميم گرفت براي گذراندن وقت کتابي خريداري کند. او يک بسته بيسکوئيت نيز خريد. صفحه بعد

  3. او برروي يک صندلي دسته‌دارنشست و با آرامش شروع به خواندن کتاب کرد. صفحه بعد

  4. در کنار او يک بسته بيسکوئيت بود و مردي در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه مي‌خواند صفحه بعد

  5. وقتي که او نخستين بيسکوئيت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم يک بيسکوئيت برداشت و خورد. او خيلي عصباني شد ولي چيزي نگفت. پيش خود فکر کرد: «بهتر است ناراحت نشوم. شايد اشتباه کرده باشد.» صفحه بعد

  6. ولي اين ماجرا تکرار شد. هر بار که او يک بيسکوئيت برمي‌داشت، آن مرد هم همين کار را مي‌کرد. اين کار او را حسابي عصباني کرده بود ولي نمي‌خواست واکنش نشان دهد. صفحه بعد

  7. وقتي که تنها يک بيسکوئيت باقي مانده بود، پيش خود فکر کرد:«حالا ببينم اين مرد بي‌ادب چکار خواهد کرد؟» مرد آخرين بيسکوئيت را نصف کرد و نصفش را خورد. صفحه بعد

  8. اين ديگه خيلي پرروئي مي‌خواست! او حسابي عصباني شده بود. در اين هنگام بلندگوي فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپيماست. آن زن کتابش را بست، چيزهايش را جمع و جور کرد و با نگاه تندي که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت. صفحه بعد

  9. وقتي داخل هواپيما روي صندلي‌اش نشست، دستش را داخل ساکش کرد تا عينکش را داخل ساک قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب ديد که جعبه بيسکوئيتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده! صفحه بعد

  10. خيلي شرمنده شد!! از خودش بدش آمد ... يادش رفته بود که بيسکوئيتي که خريده بود را داخل ساکش گذاشته بود. صفحه بعد

  11. آن مرد بيسکوئيت‌هايش را با او تقسيم کرده بود، بدون آن که عصباني و برآشفته شده باشد... صفحه بعد

  12. در صورتي که خودش آن موقع که فکر مي‌کرد آن مرد دارد از بيسکوئيت‌هايش مي‌خورد خيلي عصباني شده بود. و متاسفانه ديگر زماني براي توضيح رفتارش و يا معذرت‌خواهي نبود. صفحه بعد

  13. - چهار چيز است که نمي‌توان آن‌ها را بازگرداند... صفحه بعد

  14. سنگ ... پس از رها کردن! صفحه بعد

  15. حرف ... پس از گفتن! صفحه بعد

  16. پس از پايان يافتن! موقعيت... صفحه بعد

  17. و زمان ... پس از گذشتن! پایان

More Related